اين شب ها بيشتر از هميشه نگاهت مي كنم . نه
! اشتباه نكن ! جُنوني در كار نيست . مسافراني دارم كه آنها هم اين شب ها بيشتر از
هميشه نگاهت مي كنند.
ماه !
اي ماه !
به آن كه از همه كوچكتر است بگو :
مادربزرگ و پدربزرگ نوه هاي ديگري هم دارند تا باغچه كوچك حياطشان تنها نماند. من هم
سعي مي كنم لا به لاي خبرها سرم را گرم كنم و دستم را به جاي دست هاي كوچك تو ،
گره كنم و محكم به ديوار بكوبم پسر ! ولي به پارك ها و تاب ها و سرسره ها نمي دانم
چه بگويم آنها دلتنگ قدم هاي تو هستند. دلتنگ دويدن ، بازي كردن ، زمين خوردن ، بادبادك
هوا كردن ، سانازي را خيس كردن…
ماه !
اي ماه !
به آن كه از همه بزرگتر است بگو : روزي
اين سرزمين ماه مي شود ماه ؛ دوباره جمعه هاي غروب دور هم جمع مي شويم ، روزنامه
مي خوانيم ، بحث مي كنيم و از پنجره زل مي زنيم به بهاري كه خيابان و دست هاي ما را
سبز كرده است سبز…
اما ماه !
به او كه هيچ وقت نخواست بفهمد آيدا نه
درخت بود نه خاطره و نه خنجر به او بگو :
روزي ما دوباره كبوترهايمان را پيدا
خواهيم كرد روزي كه كمترين سرود بوسه است روزی که تو بیایی ؛ برای همیشه بیایی...
* * * *
تنها من و تو
شبيه طوفان بوديم
برهنه
به دريا زديم و ُ
در فاصله ي لب هامان
چالوس پيدا بود
تنها من و تو
شبيه جنگل بوديم
ديوانگاني از جنس علف
در چادري پُر از گرگ و ميش ماه
وحشي تر از هميشه دوستت دارم
دوستت دارم كه رفته اي
رفته اي با شرق موهايت
جهان را پريشان كني
تنها من
تنها تو
آزادي همين پريشاني است
+ نوشته شده در چهارشنبه چهارم شهریور ۱۳۸۸ ساعت 13:11 توسط سینا علیمحمدی
|
1
ولي عصر
با تمام درخت هاي بهت زده
كلاغ هاي بي خبر
موش هاي چموش
و پياده روهاي منتظرش
از آن شما
من همين جا
همين كلمه را
قرباني قدم هايش مي كنم
.
.
.
فقط كمي آب لطفا
!
كلمه تشنه است.
2
حالا كه نمي آيي
كاش ابرها را كنار بزني
در اين ترافيك خيس
به اندازه تمام جمعه هاي غروب
دلتنگم
+ نوشته شده در سه شنبه بیستم مرداد ۱۳۸۸ ساعت 12:43 توسط سینا علیمحمدی
|
+ نوشته شده در شنبه دهم مرداد ۱۳۸۸ ساعت 19:27 توسط سینا علیمحمدی
|
با استاد مظاهر مصفا
ملاقات در كاشي شماره ۸
جام جم آنلاين: در يكي از كوچههاي خيابان خرمشهر تهران خانهاي با
كاشي شماره 8 وجوددارد كه با همه خانههاي تهران متفاوت است. خانهاي كه در آن به
روي همه مردم باز است و آن سوي در پيرمردي با كلاهي هميشگي بر سر و لبخندي بر لب
در ازدحام بيشمار كتاب، عكس، تابلو و خاطره كه همه بوي فرهنگ و سنت كهن ايرانزمين
را دارند، به تو سلام ميكند و چاي تازهدم برايت ميآورد . مظاهر مصفا هنوز هم صفاي كاشي شماره هشتي را دارد كه نخستين سنگ
بناي آن را بيش از 40 سال پيش گذاشت، كسي كه نامش با قصيده در روزگار ما گره خورده
و بسياري او را پس از ملكالشعراي بهار، يگانه قصيدهسراي روزگار ما ميدانند.
مظاهر مصفا جداي از شاعري و قصيدهسرايي ، استاد و معلمي كمنظير
است؛ كسي كه شاگردي، معلمي و همكاري را در كنار بزرگاني چون علياكبر دهخدا، بديعالزمان
فروزانفر، دكتر معين، جلالالدين همايي، علامه سيدجعفر شهيدي و... تجربه كرده است؛
نسلي كه به قول خودش، فرهنگ و دانشگاه ما ديگر بعيد است به خود ببيند.
در يكي از روزهاي گرم تابستان به همراه دوست شاعرم علي آبان
مهمان خانه استاد مظاهر مصفا بوديم و با او به گفتگو نشستيم. بهانه اين گفتگو نيز چاپ گزيده اشعار استاد بود ؛ البته از هر
بهانه، كتاب و گفتگويي مهمتر نفس ديدار و ملاقات با مظاهر مصفا (به تاكيد خودش
در كاشي شماره 8) است؛ ملاقاتي جذاب، خواندني و شنيدني.
خاطره اي منتشر نشده در گفتگو از استاد :
در اواسط گفتگوي من با استاد مظاهر
مصفا از وي درباره درونمايه اعتراضي قصيده هايش پرسيدم و استاد فرمودند كه تحت
تاثير پدر گراميشان هستند و بلافاصله نيز خاطره اي از پدر نقل كردند به اين شرح :
پدرم هيچ وقت دوست نداشت من در كوچه با ديگر بچه ها بازي كنم
براي همين هم هرجا كه مي رفت من را با خودش مي برد . پدرم 14 تا زن داشت و روزي به
3 خانه سر مي زد و البته به همان دليل كه گفتم اغلب من را همراهش مي برد و وارد هر
خانه اي كه مي شديم پدر جلوي من سوهان، گز ، شيريني و شكلات و گردو مي ريخت و من هم
در حياط مشغول بازي و خوردن تنغلات مي شدم و بعد از ساعتي پدرم از اتاق خارج مي شد
و مستقيم به داخل حوض حياط شيرجه مي زد و من هميشه در عالم كودكي با خودم فكر مي
كردم كه پدر عجب شناگر ماهري است !!
+ نوشته شده در چهارشنبه سی و یکم تیر ۱۳۸۸ ساعت 12:2 توسط سینا علیمحمدی
|
تفنگ من كو !
تعطيلي هاي هفته گذشته فرصتي بود تا يكي
دو روزي به خانه پدري بروم و قفسه و كمد قديمي وسايلم را زير و رو كنم كه اتفاقا
هيجان زيادي هم داشت اصلا مرور خاطره ها هميشه هيجان انگيز است از پيدا كردن تفنگ اسباب
بازي و چوبي كهدست ساز خودم بود گرفته تا
بازي كردن دوباره با دستگاه «آتاري » كه نخستين
وسيله تفريحي ديجيتال در روزگار ما محسوب مي شد.
اين پرسه زدن در خاطرات گذشتهو مقايسه آن با بچه هاي امروز نكات جالبي را در
ذهنم پديد آورد مثلا جنگيدن و مقابله با دشمن به وسيله همان تفتگ چوبي دست ساز
لذتي داشت كه در هيچ كدام از اين تفنگ هاي اسباب بازي امروز كه به انواع صداها و
دوربين ها و نورها مجهز هستند وجود ندارد.
آن تفنگ چوبي من ، در هر زماني كه نياز
داشتم كاركرد جديدي داشت تفنگي كه با دست گرفتن آن زمزمه مي كردم : مي خوام برم
كوه . شكار آهو . تفنگ من كو .تفنگي كه گاهي شكاري بود گاهي كلت كمري گاهي ژ3 و
گاه حتا مانند آرپي جي تانك دشمن فرضي را هم منهدم مي كرد درست بر خلاف تفنگ هاي
اسباب بازي به ظاهر پيشرفته امروز كه تنها يك كاربرد منحصر به خودشان را دارند .
حتا جوراب هاي پاره و گلوله شده من در آن
زمان كه تبديل به توپ بازي ام مي شدند اين امكان را به من هديه مي داد تا هر زمان
كه ميخواهم مارادونا ، كلينزمن ، رود گليت و حتا پله جادويي و افسانه اي فوتبال
باشم درست بر خلاف بازي هاي متعدد رايانه اي امروز كه فقط مي تواني يك بازيكن يا
يك تيم را انتخاب و آن را هدايت كني.
جداي از آسيب هاي متعددي كه اين نوع بازي
و زندگي ، جسم كودكانامروز ما را تهديد
مي كند و كارشناسان حوزه بهداشت و سلامت بارها در همه جاي جهان بر آن تاكيد كرده
اند آسيب مهمتري نيز در اين زمينه وجود دارد و آن كشته شدن روح خلاقيت و تخيل در
كودكان و فرزندان نسل جديد است.
كودكان امروز در بهترين شرايط محدود به
لغت هاي ِمعدود كتاب هايي هستند كه برايشان مي خريم ؛ ديگر قصه جديدي نمي سازند و
براي خودشان و دوستانشان تعريف نمي كنند .هم بازي هاي خيالي خودشان را ندارند هم
بازي هايي كه با هم نقاشي مي كردند ، فوتبال بازي مي كردند؛ و درست به همين دليل
هموقتي يك كاغذ سفيد جلوي كودكان امروز قرار
مي دهيم مبهوت به اين كاغذ خيره مي شوند و چيزي در ناخودآگاه و ذهنشان براي خلق
كردن ندارند و خيلي ساده مي پرسند چه چيزي بكشم و البته اوج هنرشان هم مي شود كشيدن تصوير يك انسان ( بابا يا مامان
) كه اتفاقا تمام تلاششان را هم به كار مي گيرند تا به واقعيت نزديك باشد!
پس از مرتب كردن كمد خاطره ها و بازي كردن
دوباره با تفنگ چوبي، هواي رفتن در صف
نانوايي قديمي محل هم به سرم زد . نانوايي كه هر نانش را يك تومان مي فروخت و
امروز در ميرداماد تهران همان نان پر بركت را تا سقف700 تومان هممي فروشند .
معمولا اگرچه به اجبار و زور مادر به
نانوايي مي رفتم اما طوري زمان را هماهنگ مي كردم كه از ابتداي كار نانوايي و به
قول معروف همان تنور اول در صف باشم درست از زماني كه شاطر و همكارانش از خواب
نيمروزي برخواسته بودند و ليوان چاي به دست و حبه قند بر لب يكي خمير را ورز مي
داد تا آماده شود ديگري چانه مي گرفت و ديگري با وردنه خمير را پهن مي كرد و ديگري
به تنور مي زد و ديگري هم پول مي گرفت و نشمرده آن را در صندوق آهني مي انداخت و نان
را از تنور به روي ميز پرتاب مي كرد و در طول انجام اين پروسه نيز با لهجه اي كه
هميشه يكي از دغدغه هايم در طول زمان انتظار ، فهميدن آن لهجه بود سخناني رد و بدل
مي كردند و قاه قاه مي خنديدند.
اما امروز من و كودكي كه در صف ايستاده
بود داستان ديگري را مي ديديم دستگاهي خمير را آماده مي كرد ، دستگاه ديگر چانه مي
گرفت و دستگاه ديگري هم آن را پهن مي كرد و در نهايت شاطري هم آن را به تنور مي
كشيد و يك نفر ديگر هم تبادلات مالي را با دقت هرچه تمامتر انجام مي داد تا ناني
اضافه تر كسي بر ندارد و البته هيچ صحبت و خنده قاه قاهي هم در ميان نبود.
قصدم انتقاد از خارج شدن نيروي انساني كار
و جايگزين شدن فن آوري به جاي آن و بيكاري و يا حتا انتقاد از گراني و تورم يا
هرچيز مشابه آن نيست ( كه اتفاقا بايد باشد ) اما مهمترين انتقادم به نبود آن چاي
گوارا و حبه سفيد قند و نخنديدن با هم و كمرنگ شدن روح همكاري و مهرباني است روح شاد
بودن پيش كودكان و جدي گرفتن ذهن خلاق آنها ذهني كه بايد در خانواده و جامعه خيلي
بيشتر از اين ها مورد توجه قرار گيرد.
+ نوشته شده در شنبه بیستم تیر ۱۳۸۸ ساعت 18:59 توسط سینا علیمحمدی
|
گفتگويي كه قبل از انتخابات
انجام شد اما انتخاباتي شد !
شعر بايد از درد مردم بگويد
ـ حضرت علي (ع) در نهجالبلاغه و نامهاي كه به مالك اشتر مينويسد
ميفرمايد : من بارها از پيامبر شنيدم جامعهاي پاك نميشود مگر در آن جامعه ضعيف
بدون لكنت زبان حقش را از قوي بگيرد
ـ يك جملهاي در اتاق حضرت امام (ره) از اميرمومنان بود كه من
از مظلومي كه به ظالم احترام ميگذارد، متنفرم.
ـ امام جواد (ع) فرمود ظلم يك مثلث است يك راس آن ظالم يكي
مظلوم و ديگري كسي است كه شاهد است و هيچ كاري نمي كند.
گفتگوي من با ابوالقاسم حسينجاني شاعر «جاده و اسب مهياست بيا
تا برويم » پيش از انتخابات انجام شد هنگامي كه اين گفتگو را پياده مي كردم و
احاديث و رواياتي كه در گفتگو به آنها اشاره شده بود را با دقت گوش مي دادم انگار همه
آنها به نوعي به شرايط پس از انتخابات اشاره مي كرد ابتدا با خودم فكر كردم
شايد من اين روزها پيش ذهنيت سياسي و انتخاباتي دارم ولي هنگامي كه دوستان ديگر
نيز گفتگو را خواندند و اين ذهنيت را تاييد كردند و در نهايت هنگامي كه معاون
سردبيري بخش هايي از اين احاديث و روايات را از گفتگو حذف كرد ايمان آوردم كه كلام
حق در تمام زمان ها و مكان ها جاري است. اين گفتگو براي من يك آيه يك نشانه يك
معجزه است.
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم خرداد ۱۳۸۸ ساعت 10:13 توسط سینا علیمحمدی
|
براي خودم
شبيه زني تنها
در كنج باغي بي درخت
به من تجاوز شده است
صدايم
فكرم
قلمم
حتا شيشه هاي ماشينم
درد مي كند
توجه : از آنجا كه اين شعر در سايت هاي گوناگون و با شيوه هاي مختلف اين روزها مطرح شده است و اين وبلاگ نيز بنا بر آمار موجود در روزهاي گذشته ترافيك سنگين بازديد كاربران را داشته است و بسياري از دوستان نيز در همين رابطه با من تماس گرفته اند و تحليل اينجانب را از شرايط موجود جويا شده اند اعلام مي كنم بنده بارها به دوستان تاكيد كردم مخالف جدي حضور در خيابان ها به شيوه كنوني هستم .
+ نوشته شده در شنبه بیست و سوم خرداد ۱۳۸۸ ساعت 9:30 توسط سینا علیمحمدی
|
تيتر
حيف ... !
كه روزنامه
جمعه ها منتشر نمي شود
حيف...!
چه تيتري مي شود
فرود آمدنت...
+ نوشته شده در سه شنبه پنجم خرداد ۱۳۸۸ ساعت 10:48 توسط سینا علیمحمدی
|
پاره خط برگزار می کند :
نظر سنجی بزرگ انتخابات دهم
(عكس ها و اسامي به ترتيب حروف الفبا است)
برای شرکت در این نظر سنجی کافی است تا در سمت راست وبلاگ نظر خود را علامت بزنید .
نکته :
با تمهیدات و تنظیمات در نظر گرفته شده هر کاربر از هر سیستم با يك آي پي
تنها یک حق رای خواهد داشت پس ابتدا خوب اندیشه کنید و سپس رای دهید.
نکته : تفاوت دو گزینه « هیچ کدام » و « رای نمی دهم » در این است که گزینه « رای نمی دهم » برای افرادی است که به طور کل انتخابات جمهوری اسلامی را تحت هر شرایطی تحریم کرده اند اما گزینه « هیچ کدام »
برای افرادی است که نامزد و نفر مورد نظرشان برای ریاست جمهوری که در
چارچوب قانون اساسي می توانست در انتخابات شرکت کند به هر دلیلی در جمع
این نامزد ها وجود ندارد.
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و سوم اردیبهشت ۱۳۸۸ ساعت 13:41 توسط سینا علیمحمدی
پاره خط برگزار می کند :
نظر سنجی بزرگ انتخابات دهم
(عكس ها و اسامي به ترتيب حروف الفبا است)
برای شرکت در این نظر سنجی کافی است تا در سمت راست وبلاگ نظر خود را علامت بزنید .
نکته : با تمهیدات و تنظیمات در نظر گرفته شده هر کاربر از هر سیستم با يك آي پي تنها یک حق رای خواهد داشت پس ابتدا خوب اندیشه کنید و سپس رای دهید.
نکته : تفاوت دو گزینه « هیچ کدام » و « رای نمی دهم » در این است که گزینه « رای نمی دهم » برای افرادی است که به طور کل انتخابات جمهوری اسلامی را تحت هر شرایطی تحریم کرده اند اما گزینه « هیچ کدام »
برای افرادی است که نامزد و نفر مورد نظرشان برای ریاست جمهوری که در
چارچوب قانون اساسي می توانست در انتخابات شرکت کند به هر دلیلی در جمع
این نامزد ها وجود ندارد.
+ نوشته شده در شنبه نوزدهم اردیبهشت ۱۳۸۸ ساعت 9:31 توسط سینا علیمحمدی
نگاهي به «سفر شعر» تازهترين سروده ضياءالدين ترابي
راوي و چوب جادو
جام جم آنلاين : روزهاي پاياني سال گذشته با انتشار آخرين سرودههاي ضياءالدين
ترابي همراه بود. ترابي كه نزديك 4 دهه است در حوزه شعر، نقد و ترجمه ادبي حضور پر
رنگي دارد، پيش از اين دفترهاي متعددي مانند اضطراب در كعب ديوارههاي شيشهاي،
گلوي عطش، از زخمهاي آينه و چشم، از بيكرانه آبي، سرخ از پرنده و پرواز، از نامهاي
حك شده بر سنگ منتشر كرده است.
آخرين مجموعه شعر ترابي «سفر شعر» نام دارد كه 65 شعر آزاد را
شامل ميشود و از سوي نشر علم در اختيار علاقهمندان و مخاطبان ادبيات قرار گرفته
است.
در اين مطلب شعرهاي ترابي در آخرين دفترش با تمركز به 2 عنصر
زبان و روايت كه مورد توجه ويژه نيما يوشيج پدر شعر نو ايران بوده بررسي شده است. شعرهايي
كه به نظر ميرسد در برخورد با اين دو عنصر و در مقايسه با ديگر دفترهاي شاعران
معاصر كه تاكنون منتشر شدهاند بيشترين قرابت و نزديكي را با جان كلام و انديشه
نيما دارند ... ادامه مطلب اينجا
داستان آبي كه كره ميداد
جام جم آنلاين : ميگويند فلاني
از آب كره ميگيرد. شنيدن اين جمله براي من در روزگاري كه از شير چرب (حتي در حد 5
درصد) در كارخانههاي محترم پاستوريزه و تمام اتومات به زور يك كره درست و درمان
بيرون ميآيد، همواره جاي سوال فراوان داشت.
اين سوال ادامه داشت تا به صورت اتفاقي به
يك آگهي در يكي از روزنامههاي كثيرالانتشار برخوردم؛ آگهي كه خيلي كوتاه از سوي
موجودي با نام مستعار «ناشر» منتشر شده بود: به تعدادي شاعر نيازمنديم....
+ نوشته شده در شنبه پانزدهم فروردین ۱۳۸۸ ساعت 9:20 توسط سینا علیمحمدی
|
به بهانه نامزد شدن تهران به عنوان پايتخت جهاني كتاب
داستاناين كتاب و آن منار
جام جم آنلاين:همه ما اين قصه را شنيدهايم كه روزي روزگاري دو روستاي
كوچك به فاصله كوتاهي از هم در دو سوي يك رود قرار داشتند؛ مردمان پايين رود نادان
بودند و وضع خوبي هم نداشتند، اما بالاروديها وضع بهتري داشتند و همچنين يك منار
بلند آجرپزي هم در روستايشان ساخته بودند و با محصول آن خانههايي زيبا براي
خودشان بنا كرده بودند.
پايينروديها خيلي دوست داشتند مناري مانند بالاروديها داشته
باشند، براي همين به فكر دزديدن اين منار افتادند و شبي براي دزديدنش به بالارود
رفتند كه پير دانايي آنها را در راه ديد و گفت اين منار را كه دزديديد كجا ميخواهيد
پنهان كنيد؟ اول بايد چاه عميقي بكنيد تا اين منار بلند را در آن جا دهيد.
مردم نادان هم بازگشتند تا چاهي براي منار بكنند اما هرگز موفق
به اين كار نشدند و درست از همان زمان هم اين قصه تبديل به ضربالمثلي شد كه ميگويد:
اول چاه را بكن بعد منارش را بدزد.
حالا دست بر قضا و پس از اين همه سال، نامزد شدن تهران براي
پايتخت جهاني كتاب، خيلي بيارتباط با اين قصه نيست. روز گذشته معاون فرهنگي
سازمان فرهنگيهنري شهرداري تهران خبر از
تشكيل جلسات ويژهاي در ارتباط با انتخاب تهران به عنوان پايتخت جهاني كتاب داد كه
در اين جلسات نزديك به 50 نفر از كارشناسان حوزه كتاب و كتابخواني حضور داشتهاند
و در نهايت برنامههايي را به همين منظور تدارك ديدهاند كه در صورت انتخاب تهران
به عنوان پايتخت جهاني كتاب در سال 2011 آنها را در همان سال اجرا كنند.
به نظر ميرسد مسوولان محترم سازمان فرهنگيهنري شهرداري تهران هم مانند همين قصه ابتدا به
دنبال منار رفتهاند، در حالي كه امروز پيش از هر چيز بايد توجه كرد چه راهكارهايي
را ميتوان در نظر گرفت تا تهران در رقابت سخت با ديگر پايتختها و شهرهاي جهان در
رسيدن به اين عنوان پيشيبگيرد و پيروز شود، كه پس از انتخاب، زمان براي طرح و
اجراي برنامه فراوان باقي است.
البته دوستان شهرداري اقداماتي هم در اين زمينه كردهاند، مانند
تنظيم درخواست به امضاي شهردار تهران كه از شروط لازم براي كسب اين عنوان است. اما
مساله اينجاست كه اين امضا تنها شرط لازم است و شرط كافي نيست. قطعا مسائلي مانند
كپيرايت، تعداد كتابخانههاي استاندارد خانگي و عمومي، عملكرد ناشران و امكانات
آنها، كتابفروشيها، حمايت شهرداري از مولفان و جايگاه آنها در نظام اجتماعي و... بسيار
مهمتر و تعيينكنندهتر از امضاي شهردار در اين زمينه هستند.
امروز، جلسه گرفتن با هدف طراحي برنامههاي اجرايي براي سالي كه
قرار است تهران پايتخت جهاني كتاب شود خيلي خوشبينانه به نظر ميرسد؛ اما امروز
اگر جلسهاي براي اتمام پروژه باغ كتاب تهران و سر و سامان دادن به برگزاري
نمايشگاه بينالمللي كتاب تهران برگزار شود، قطعا ميتواند اتفاقي مثبت باشد و
براي رسيدن بهاهداف بزرگ راهگشا شود.
+ نوشته شده در شنبه بیست و چهارم اسفند ۱۳۸۷ ساعت 9:49 توسط سینا علیمحمدی
|
سينا عليمحمدي:
شعر به سكهباران نياز ندارد
به اعتقاد سينا عليمحمدي، شعر به سكهباران نياز ندارد؛ بلكه
به فستيوال باشكوه و ابزاري براي معرفي و وارد شدن به اجتماع مردم نيازمند است.
اين شاعر كه برگزيدهي استان تهران و از نامزدهاي بخش جوان در
بخش كشوري سومين دورهي جشنوارهي شعر فجر بوده است، در گفتوگو با خبرنگار بخش
ادب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) در ارزيابياش از اين جشنواره گفت: در نگاه كلي، مسأله اين است
كه در طول تاريخ، خود تاريخ شهادت داده كه هيچ اثر ادبي ( شاهنامه اي ) به واسطهي سكه دادن
جاودان نشده است؛ اما دوستان همچنان بر اين باورند كه دوران صله دادن ( و سلطان محمود هاي غزنوي ) به پايان
نرسيده است.
او در ادامه متذكر شد: اين صله دادن به كساني صورت گرفته كه
آثاري را در طول 30 سال انقلاب خلق كردهاند و البته اين كار با وعده نبوده است؛
كساني همچون استاد حميد سبزواري و يا استاد مشفق كاشاني و ديگران مشخصا با نيت
تجليل شدن، اثر خلق نكردهاند. اما متأسفانه در سه سال اخير، جشنواره اين راه را
در پي گرفته است.
عليمحمدي همچنين افزود: مهمترين كاركرد اين جشنواره بايد اين
باشد كه جريان شعري كشور را هدايت كند؛ نه اينكه هر سال عدهاي دور هم جمع شوند و
تجليل كنند و حاضران در سالن هم هورا بكشند. اگر هم تشويقي باشد، اين مردماند كه
بايد براي شاعران خود هورا بكشند. در وضعيتي كه كتاب شعر هيچكدام از اين شاعران
برگزيده هم شايد شمارگاني بالاي پنجهزار نسخه ندارد و كتابشان توسط مردم خريداري
نميشود، ديگر تجليل چه معنايي دارد؟ وقتي ميتوانيم تجليل كنيم كه كتاب شعري در
ميان اين آثار فروش داشته باشد و مردم آنرا بخرند و بخوانند.
شاعر مجموعهي «پارهخط» يادآور شد: برخي مسؤولان به جاي اينكه
با برنامهريزي اصولي كار كنند، ميآيند به اين آشفتهبازار دامن ميزنند. به
تازگي، جشنوارهي شعر دبي برپا شد و مطلع شدم كه با برپايي يك شب شعر باشكوه با
حضور شاعر نيجريهيي برندهي جايزهي نوبل و چندين شاعر برجسته از كل دنيا، همراه
بوده است. نميگويم از آنها الگو بگيريم؛ اما در اين زمان، فستيوال شعر دبي در
منطقه به مراتب نسبت به ساير اتفاقها، اتفاق ادبي مهمتري بوده است؛ در حاليكه
جشنوارهي شعر در كشور ما با سابقهي كهن شعري بايد مهمترين اتفاق منطقه باشد و
اين ميسر نميشود؛ مگر اينكه باندبازيها را كنار بگذاريم و به جاي تكرار يكسري
مكررات در نامها و برنامههايمان، نگاهمان را كلانتر كنيم.
عليمحمدي سپس با اشاره به نياز شعر به برنامهاي براي معرفي،
خاطرنشان كرد: شعر ما به مثل آنچه احمد شاملو در دههي 40، برگزار كرد، نياز
دارد؛ هفت شب شعر كه مردم را به درون سالنها كشاند و همه منتظر شعر شنيدن بودند. در
اختتاميهي جشنوارهي شعر فجر امسال، چند نفر از مردم در سالن بودند؛ جز همانهايي
كه ميخواستند جايزه بگيرند؟
او در پايان عنوان كرد: به نظر ميرسد مسؤولان نميدانند بودجههاي
خود را چگونه خرج كنند و همواره در سفرها و برگزاري هفتههاي فرهنگي ايران در ساير
كشورها، تنها غايبان اصلي، شاعران هستند؛ در حاليكه هزينهي حضور شاعران در اين
برنامهها هم معادل همين سكهپراكنيهايي است كه انجام ميشود.
+ نوشته شده در شنبه هفدهم اسفند ۱۳۸۷ ساعت 18:39 توسط سینا علیمحمدی
|
در اوج
شبيه برگ هاي نريخته
نه سبز مانده ام
نه خرد شده ام
زير پاهايت
فصل هاست كه رفته اي
و من
آنقدر در اوج مانده ام
كه هيچ كس مرا نمي بيند
تنها
گاهي
گربه اي سياه
ـ شبيه چشم هايت ـ
از دور برايم دست تكان مي دهد.
+ نوشته شده در چهارشنبه هفتم اسفند ۱۳۸۷ ساعت 19:55 توسط سینا علیمحمدی
|
هگل در جايي مي نويسد :
واپسين پناهگاه فرهنگ بشري ، خود شيفتگي است...
+ نوشته شده در چهارشنبه سی ام بهمن ۱۳۸۷ ساعت 19:26 توسط سینا علیمحمدی
|
كار كوتاه و جديدي از همسرم ـ الهه خوبي ها ـ كه اميدوارم هميشه شاعربماند و سبز
زمان
زمين مي ماند
و بادهاي شرقي
بي رنگ
در بهار خواب نقاشي
.
.
.
با دستاني سبز
و گيلاسي بر گوش
به خانه بر مي گردم
*
اگر خدا بخواهد... الهام لايقي ـ زمستان 87
+ نوشته شده در یکشنبه بیستم بهمن ۱۳۸۷ ساعت 17:13 توسط سینا علیمحمدی
|
بانوي غزل ! لطفا شاعر بمانيد
هميشه برايم اين سوال مطرح بوده است كه
چرا شعر براي ايرانيان تا اين اندازه اهميت و جايگاه بالايي دارد تا آنجا كه نه
تنها عامه مردم كه حتي چهره هاي مطرح ديگر هنرهامانند سينما ، تئاتر ، ادبيات داستاني ، هنرهاي تجسمي كه هريك براي خود در حوزه
تخصصيشان اعتبار و جايگاهي ويژه دارند در نهايت به اين نتيجه و تمايل مي رسند كه مجموعه
شعري هم منتشر كنند و عنوان شاعري را هم به ديگر كمالات خود بيافزايند.
البته اين نكته تنها به هنرمندان هم محدود
نمي شود بلكه در ميان دولتمردان و سياسيون هم كم رجالي نيستند كه هر از گاهي در
محفل و مراسمي شعري مي خوانند و چه بسا در پايان دوران مديريتي خود نيز به ناگهان
كتابي از غزليات عارفانه و عاشقانه اي كه سروده اند منتشر مي كنند.
تا اينجا اين نكات با توجه به جادو و
جاذبه شعر در ميان ايرانيان امري عادي تلقي مي شود اما شگفتي هنگامي رخ مي دهد كه
اين پروسه وارونه شود و فردي كه شاعري اش بر عام و خاص مردم پوشيده نيست خلعت
ماندگار و بي بديل شاعرانگي را هزينه رفتارها و امور ديگر كند آن هم هزينه
رفتارهايي سياسي كه به طور كامل با ذات شفاف و زلالادبيات بسيار فاصله دارد.
شلوارتاخورده دارد مردی که یک پاندارد
خشم است وآتش نگاهش، یعنی تماشا ندارد
*
دوباره میسازمت وطن اگرچه با خشت جان خویش
ستون به سقف تو میزنم، اگرچه با استخوان
خویش
اين بيت ها ، شعرها و غزل ها بي ترديد
جزئي از حافظه ماندگار ادبيات معاصر است آثاري كه در روزگار سروده شدن همراه با
نوآوري هاي فراواني بود و شاعر آن يعني "سيمين بهبهاني" را به عنوان يكي
از پرچمداران شعر زنان و چه بسا بانوي اول غزل ايران مطرح كرد ؛ عنواني كه بسياري
از فعالان عرصه هاي مختلف ادبي ، هنري ، سياسي ، اقتصادي و ... حسرت آن را مي
كشند.
از سويي اگرچه شاعر نمي تواند و نبايد
نسبت به آنچه در جامعه اطرافش مي گذرد بي تفاوت باشد اما اين موضوع را هم نبايد
فراموش كند كه بيش و پيش از هر چيز شاعر است و نه فعال سياسي و حقوق بشر و ...
عملكرد بانوي غزل ايران در طول ماه ها و
سال هاي اخير باعث شده تا بسياري از مخاطبان ادبيات و هنر به اين باور برسند كه
ديگر سيمين بهبهاني را نبايد شاعر ملي خود بدانند شاعري كه با دست خود جايگاه و
خلعت شعري و ادبي اش را به بهايي اندك اين روزها به حراج گذاشته است.
به نظر مي رسد ديگر شنيدن غزلي ناب و
شورانگيز با جوهره بالاي شعرياز بانوي
غزل ايران تنها يك حسرت باشد كه با روند فعلي كه او در پيش گرفته بعيد هم به نظر
مي رسد كه اين حسرت برآورده شود .
بانويي كه در بزرگداشتش ( آن هم در خارج از "وطن"
) به جاي هم ميهنانش و بزرگان ادبيات فعالاني كه هيچ شناختي از شعر ندارند هورا مي
كشند ديگر بانوي غزل ايران نيست.
خانم بهبهاني ! لطفا دوباره متعلق به
خانواده فرهنگي "خليلي " شويد .
خانم بهبهاني ! لطفا به جاي شبكه هاي
مختلف راديويي و تلويزيوني بيگانه در شب شعرها و ميان اهل فرهنگ سخنراني كنيد.
خانم بهبهاني ، بانوي غزل ايران ! لطفا
شاعر بمانيد.
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و چهارم دی ۱۳۸۷ ساعت 15:58 توسط سینا علیمحمدی
|
انفجار
هر صبح
با نخستین انفجار
پاهایت از خواب بیدار می شوند
آن سوتر
پدر
دست ها و پاهایش را
انفجار برده است
و دیوارها
دیگر خانه ی تو نیستند
دیوارها خاک شده اند
تا مادرت را
به آغوش بگیرند
همان طور که برادرانت را
*
حالا تو مانده ای
و ُبغضی که باید منفجر شود
دیگر هیچ فرقی نیست
ميان انگشتانی که ماشه را می کشند
با دستانی که بغضت را
در قطعنامه ها وتو می کنند
*
امروز نه این خاک
و نه آن آسمان
امروز
تاریخ
از تو شرمسار است
سرت را به آسمان بده
و بغضت را
بر این خاک ببار
فردا
زیتون زارها
از بغض های تو شکوفه می دهند.
+ نوشته شده در دوشنبه نهم دی ۱۳۸۷ ساعت 14:20 توسط سینا علیمحمدی
|
گزارش نشست نقد اشعار سينا عليمحمديدرسراي
اهل قلم
شعر عليمحمدي " من مدار " است
ضياءالدين ترابي در نشست نقد مجموعه شعر «پاره خط» سروده سينا
عليمحمدي، گفت: حافظ را بيش از اندازه بزرگ كردهاند و اين باعث گمراهي ما شد.
به گزارش خبرگزاري فارس نشست نقد و بررسي مجموعه شعر «پاره خط» سروده سينا عليمحمدي
شاعر جوان، با حضور ضياءالدين ترابي، علي آبان و مژگان عباسلو عصر ديروز در سراي
اهل قلم برگزار شد.
ضياءالدين ترابي در اين نشست گفت: حافظ را بيش از اندازه بزرگ
كردهاند و اين باعث گمراهي ما شد كه شعر ديگران را بياوريم، بلايي به سرش بياوريم
و به نام خود بنويسيم.
ترابي در نشست نقد و بررسي مجموعه شعر پاره خط همانطور كه در
مقدمه كتاب آورده، اشعار اين مجموعه را ساختارمند معرفي كرد و
معتقد است كه تخيل شاعرانه و سرشار شاعر از جهان واقعي و
پيرامون دور نيست.
وي شعر را در درجه اول تخيل دانست و بيان داشت كه كسي كه تخيلش
را به كار نگيرد شاعر نخواهد شد.
ترابي گفت: شعر ربطي به بازي زباني ندارد و زبان وسيلهاي است
براي بيان تخيل، براي اينكه شعري اتفاق بيفتد بايد تخيل اتفاق بيفتد به كمك واژگان.
وي همچنين اظهار داشت: تخيل شعر بايد واقعيت داشته باشد، تفاوت
وهم و تخيل در همين است، تخيل را نميتوان در عالم بيرون پيدا كرد. تخيل من مخاطب
را به حركت مياندازد و شاعري ميتواند شعري متفاوت بگويد كه جهان را متفاوت ببيند
و شعر وقتي لذتبخش است كه جهاني كه ديده ميشود جديد باشد، تفاوت شعر حافظ و سعدي
در همين است، در دنيايي است كه در آن زندگي كردند، لذا سعدي از زيبايي و سخن ميآورد
ولي دنياي حافظ درد آلود و تلخ است...
+ نوشته شده در دوشنبه هجدهم آذر ۱۳۸۷ ساعت 9:29 توسط سینا علیمحمدی
|
در احوال استاد شدن بعضي اساتيد
در روايات نه چندان كهن آمده است روزي مردي براي خريد طوطي به پرنده فروشي مراجعه مي
كند و پس از دق الباب و در ابتداي ورود به مغازه يك طوطي را مي بيند و مي پسندد و از فروشنده قيمت طوطي
را مي پرسد؛ فروشنده مي گويد : ده ميليون تومان.
مرد با تعجب مي پرسد چه خبر است مگر اين پرنده طوطي نيست ؟
فروشنده مي گويد اين طوطي هست ولي تمام ديوان حضرت لسان الغيب
حافظ را در ذهن دارد و با صداي خوش و واضح مي خواند.
مرد دوباره چرخي در مغازه مي زند و طوطي چابك و سر زنده اي را در
گوشه اي ديگر از مغازه مي يابد و قيمت آن را از مغازه دار جويا مي شود.
فروشنده مي گويد اين طوطي بيست ميليون قيمت دارد.
مرد بار ديگر شگفت زده مي شود و مي پرسد اين طوطي ديگر چه ويژگي
و استعدادي دارد كه بيست ميليون قيمتش است؟
فروشنده مي گويد اين طوطي نه تنها ديوان خواجه شيراز را در ذهن
دارد كه شاهنامه فردوسي طوسي را نيز نقالي مي كند و مي خواند.
مرد خريدار با نااميدي چرخي ديگر در پرنده فروشي مي زند و در
انتهاي مغازه طوطي ديگري را پيدا مي كند كه گوشه قفس كز كرده و نيمي از پرهايش نيز
ريخته است به ناچار از فروشنده مي خواهد كه اين طوطي را براي او بياورد.
فروشنده به كنايه لبخندي مي زند و محكم مي گويد اين يكي را كه
اصلا نمي تواني بخري چرا كه بيش از پنجاه ميليون قيمت دارد!!
خريدار حيرت زده انگشت بر دهان مي گذارد و مي پرسد اين ديگر چه
طوطي است كه با اين چهره كريه و خميده و فرتوت اين همه مي ارزد؟
فروشنده باهمان لحن محكم مي گويد : اين طوطي نه حافظ مي تواند بخواند و نه چيزي از
شاهنامه فردوسي مي داند اما آن دو طوطي ديگر او را استاد صدا مي كنند !
+ نوشته شده در سه شنبه دوازدهم آذر ۱۳۸۷ ساعت 15:2 توسط سینا علیمحمدی
|
لباس هاي لعنتي
چقدر اين قيافه به من مي آيد
عينكي كه با آن تو را نمي بينم
موهايي كه هرگز انگشتانت را سياه نكرد
و ساعتي كه هنوز براي پنج شنبه هاي غروب بي تاب است
* اما اين لباس هاي لعنتي
آنقدر جيب نداشت
كه عاشقم باشي !
+ نوشته شده در سه شنبه پنجم آذر ۱۳۸۷ ساعت 13:3 توسط سینا علیمحمدی
|
در دفاع از ادبيات
از قديم گفتهاند سنگ بزرگ علامت نزدن است؛ اگر حافظهام درست
ياري كند آخرين باري كه اين ضربالمثل را به كار بردم به چند ماه يا شايد هم يك
سال پيش بر ميگردد هنگامي كه در همه محافل ادبي زمزمههاي اهداي يك جايزه 110 سكهاي
پيچيد، آن هم جايزهاي كه مصوب شوراي عالي انقلاب فرهنگي است و قرار است به يك يا
چند نويسنده اهدا شود.
تاريخ مصوب شدن اين جايزه محترم به پانصد و شصت و پنجمين جلسه
شوراي عالي انقلاب فرهنگي در 21 تيرماه 84 باز ميگردد و در 17 مردادماه همان سال
نيز جزئيات و كلياتش به نهادهاي مربوط و در راس آن وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي
ابلاغ شد.
اين نكته را هم بگويم كه اين جايزه 110 سكهاي كه حدودا معادل
بيش از 20 هزار دلار ميشود تقريبا نه تنها در سطح ملي كه در سطح بينالمللي نيز (حداقل
از نظر مالي) جزو جوايز خوب و به نسبت معتبر و وسوسه انگيز محسوب ميشود.
اما اين كه چه سلسله اتفاقاتي روي داد كه برگزاري و اهداي چنين
جايزه محترمي به اندازه راهاندازي يك خط توليد خودرو يا در حدود احداث يك تونل
رسالت از سال 84 كه ابلاغ شده تا سال 87 به طول انجاميد، حكايتي طولاني است كه در
حوصله اين يادداشت نميگنجد و تنها به همين نكته بسنده ميشود كه احتمالا اين
تاخير و به درازا كشيدن به همان سنگ بزرگي كه در ابتداي يادداشت عرض كردم، چندان
هم بيارتباط نيست و البته در تلاطم همين برگزاري هم پس از 3 سال در اواخر مرداد
ماه امسال دكتر منوچهر اكبري از دبيري اين جايزه كنار رفت و جاي خود را به محمدعلي
رمضاني داد تا شايد او بتواند با تدبيري اين جايزه را بالاخره برگزار كند.
در همين رابطه همان طور كه پيش از اين پيش بيني شده بود جايزه جلال آل احمد بدون هيچ برگزيده اي اهدا شد، و تنها در
هر بخش تقديريهايي را معرفي كرد.
با توجه به اين اتفاق ميتوان گفت چقدر خوب است كه مسوولان و مديران
محترم همه سازمانها و نهادها اعم از فرهنگي و غيرفرهنگي شروع به راهاندازي جوايز
مختلف ادبي و هنري كنند و صدها سكه و بل هزاران سكه نيز به عنوان جايزه ويژه در
نظر گيرند و با تبليغات فراوان، خود و نهاد مربوطه را به عنوان دلسوز و حامي فرهنگ
و ادب كشور مطرح كنند و نويسندگان و اهل قلم نيز با سادگي ذاتي خود همواره براي
گزيده شدن چندباره از يك سوراخ آمادگي كامل دارند و به سرعت دعوت و فراخوان اين
جايزهها و جشنوارهها را لبيك ميگويند و در نهايت نيز همچون كتاب سال جمهوري
اسلامي ايران، كتاب سال دفاع مقدس و همين جايزه جلال آل احمد، هيچ نويسنده و اثري
شايسته دريافت جايزه شناخته نميشود؛ اتفاقي كه اين روزها به يك سنت و مد تبديل
شده و هركسي در هرگوشه كشور جايزهاي ادبي برپا ميكند و در نهايت با توجيه
سختگيري به جاي حمايت از ادبيات، هيچ نويسنده و شاعر و اهل قلمي را شايسته دريافت
جايزه تشخيص نميدهد گويي كه ادبيات معاصر در طول اين چند سال اخير بيكار بوده و
هيچ اثر ارزشمندي در اين وادي توليد نشده است.
در پايان بايد يادآور شد اعضاي 9 نفره هيات علمي جايزه جلال آل احمد (صادق آيينهوند،
مرتضي سرهنگي، عباس سليمينمين، رسول جعفريان، راضيه تجار، عباسعلي وفايي، مجتبي
رحماندوست، محمدرضا سرشار و سهراب هادي) كه هريك از نويسندگان و هنرمندان و
انديشمندان شناخته شده كشور هستند، اي كاش فارغ از هر حاشيه و توصيه
ابلاغي و تنها به اعتبار و احترام خودشان كه جزئي از فرهنگ و ادبيات معاصر به شمار
ميروند، از جايگاه ادبيات دفاع مي كردند.
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و نهم آبان ۱۳۸۷ ساعت 9:10 توسط سینا علیمحمدی
|
نگاهي به «سوتهايي
براي يك طرف نوار خالي»
باد يعني ما
نوشتن درباره آثار و مجموعه شعري كه پيش از اين نام
پديدآورنده آن را نشنيدهاي كار بسيار دشواري است و اين دغدغه را در تو ايجاد ميكند
كه مگر ميشود اثري ادبي و هنري آن هم از نوع شعر را بيآنكه بداني شاعرش چه
ويژگيهاي رفتاري و شخصيتي دارد يا در كجا و با چه نگاه و شرايط اجتماعي زندگي ميكند،
مورد بررسي و نقد قرار دهي و درباره آن بنويسي؟
اما در برابر اين دغدغه نكتهاي ظريف نيز وجود دارد. مگر نه
آنكه شعر خود آينه تمامنماي شاعر و جامعهاي است كه در آن زندگي ميكند؟ و مگر نه
آن كه نگاه ، ذهن و انديشه شاعر و هنرمند از حساسترين نگاهها و انديشههاست و
مگر نه آنكه بسياري از ارجاعات و منابع مهم تاريخ ، آثار و نوشتههاي ادبي و هنري قدما و پيشينيان است؟ پس با توجه به اين نكته و آن پيشذهنيت كه اشاره شد به سراغ
كتاب «سوتهايي براي يك طرف نوار خالي» سروده انسيه كريميان ميرويم.
***
اگر اين گفته نزار قبانيرا كه «شعر انتظار آن چيزي است كه انتظار نميرود» بپذيريم، مجموعه شعر
«سوتهايي براي يك طرف نوار خالي» داراي شعرهاي قابل تاملي است؛ شعرهايي كه در
سطرهاي متعدد آن شاعر به غافلگيري مخاطب ميپردازد. البته اين غافلگيريها از جنس
رايج و معمول آن كه به تكرار در شعر شاعران جوان وجود دارد، نيست. غافلگيري هايي كه
از جنس طرح معماست و با يك پايانبندي غيرمتعارف به نتيجه ميرسد.
اما انسيه كريميان در شعرهايش كاري را انجام ميدهد كه از
يك شاعر انتظار داريم، يعني ارائه تعريف جديد از آنچه پيرامونش ميگذرد؛ از خود
كلمات گرفته تا مضامين و حوادث، تشبيهها و روايتهايي كه بازگو ميكند:
من گرفتهام
مثل سالهاي پيش رو
مثل وسط چشمهاي تو
و خداحافظيام
از اين اتاق خالي آن طرفتر نميرود.
در اين شعر شاعر يكبار ديگر «گرفته بودن» را از نگاه خودش تعريف
و تشبيه ميكند. گرفته بودن را با يك دورانديشي (البته سياه) به آينده ارتباط ميدهد
و همينطور سياهي مردمك و چشمهاي مخاطبش.
تا خدا هست
باد يعني ما
آفتاب يعني همين
پوستت را بكن
من هستههاي تو را
ميان نمناكي صورتم خاك ميكنم
تو رشد ميكني
من
آه ميكشم...
در اين شعر هم ملاحظه ميكنيد كه شاعر چگونه به شكلي متفاوت
ما را به باد تشبيه و تعريف ميكند؛ بادي كه همواره در حال وزيدن و رفتن است و ذات
آن پويايي است يا خورشيد را با واژه «همين» كه ميتواند كنايه از ايستايي و سكون
باشد و بلافاصله در سطرهاي بعدي با تصويرسازي خلاقانه عشق و ذوبشدن در معشوق را
از نگاه خودش بيان و تعريف ميكند؛ معشوقي كه در درون شاعر و در نمناكي صورتش رشد
ميكند.
اگرچه درباره اين تعريفها در شعر كريميان اين نكته را نيز
بايد تذكر داد كه گاهي بسيار شخصي ميشوند. به عبارتي نظام نشانهشناسي و رمزگذاريهايي
كه از سوي شاعر براي مخاطب بيان ميشود، تنها براي خود شاعر وحداكثر براي همان «تو»يي كه مخاطب خود قرار ميدهد
قابل دريافت و رمزگشايي است؛ مثل شعر «نقشي كه كشيده ميشود» كه روايت شاعرانهاي
دارد از يك ديدار پاياني به منظور خداحافظي و جدايي. اما در اين شعر نشانههايي
مانند سهشنبه، سينما، بستني، نيمكتهاي مصنوعي، پسكوچه و... نشانههايي خاص
هستند كه كمتر قابليت ارجاع و ارتباط به بيرون شعر را دارند.
انسیه كريميان به دنبال يك زيباييشناسي جديد و البته
عاشقانه است كه بيشتر مبتني بر تصويرسازيها و فضاسازيهاي مبتكرانه است.
ايماژيسمي كه اگرچه بر پايه تعريف و تشبيه استوار است اما ميان عناصر
نامتجانس ارتباطي غيرمنتظره و شاعرانه پديد ميآورد.
اما زبان در شعر انسيه كريميان زباني سالم و در اصطلاح
بهنجار است و اين نكته در دفتر اول اين مجموعه (ميان شمارههاي به ترتيب ...، 7،
2، 8) بيشتر به چشم ميآيد تا در 2 دفتر ديگر.
در اين مجموعه كمتر شاهد هستيم كه كريميان بخواهد با بازيها
يا شگردهاي زباني به شعريت برسد يا مخاطب را درگير فرم كند. شاعر خيلي صميمي و
راحت با مخاطبش سخن ميگويد:
شومينه نيستم
شهر نيستم
خطهاي وسط خيابان
من فرماندهي
پشت خاكريز
كه فرسايش خاك
يقهاش را گرفته
دائم دستور ميدهد
به پيوستن
به ذهن جاري زمان
به اين كاغذ
و جاودانگي
كه اقيانس و درونم است
يا:
تو بايد پر شوي
از دختري كه هر وقت نگاهت ميكند
گرم ميشود
تابستان
وسط سينهاش را ميگيرد
و ميخواهد آنقدر ببوسدت
كه پيشانياش شكل عرق بگيرد.
همانطور كه خوانديد در اين دو شعر و اكثر شعرها با زبان
برخوردي ساده و صميمي صورت گرفته است. البته منظورم برخوردي ساده با نحو و ساختار
زبان است وگرنه كريميان به كلمات و چگونه به كار بردن آنها حساسيت مناسبي دارد. در
همين مثال آخر و در سطر آخرش شاعر ميتوانست بگويد: «پيشانيات عرق كند» اما ميگويد
«پيشانيات شكل عرق بگيرد»
كه بسيار زيباتر و خلاقانهتر است و ابعاد تصويري خاصي به
شعر و اين سطر ميبخشد.
كريميان در شعرهايش به دنبال يك زيباييشناسي جديد و البته
عاشقانه است كه بيشتر مبتني بر تصويرسازيها و فضاسازيهاي مبتكرانه است.
ايماژيسمي كه اگرچه بر پايه تعريف و تشبيه استوار است، اما در عين حال ميان عناصر
ناهمانند و نامتجانس همجواري و ارتباطي غيرمنتظره و شاعرانه پديد ميآورد. او حتي
در روزگاري كه بسياري از شاعران جوان به نامگذاري شعرهايشان بياعتنا هستند و اوج
خلاقيتشان اين است كه براي هر شعر شمارهاي بگذارند، اينگونه ميسرايد:
فرسايش
دودكش
به علامت زندگي
زنگ
به علامت عشق
تو
به علامت من...
ملاحظه كنيد چگونه حتي از نامگذاري شعر براي ايجاد ريتم و
هارموني استفاده ميكند: «فرسايش» و «دودكش»، «زندگي» و «زنگ». در واقع كريميان
كمتر به دنبال اين است كه با استفاده از مولفههاي تصنعي و تزريقي شعر را به ريتم
و فرم برساند؛ تكنيكهايي مثل فاصلهگذاري، برهم زدن روايت خطي، شكستن ديكتاتوري
تكصدايي مونولوگ و رسيدن به شعري چند صدايي و... كمتر در شعر كريميان ديده مي شود .
البته كريميان به طور كامل از اين آسيب مصون نمانده است و
با آوردن يكي دو شعر در كتاب سعي كرده تجربههايي را كه در اين نوع شعر داشته نيز
به مخاطب عرضه كند. شعرهايي مثل «عشق» و «تعليق».
نكته تحسينبرانگيز ديگري كه كريميان در شعرهايش به آن توجه
كرده حساسيت ويژه او در تقطيعهاي شعرش است؛ در حالي كه بيشتر تقطيعهاي شعر سپيد
شاعران همروزگارمان كمتر از قاعدهاي خاص پيروي ميكنند. كريميان كاملا در تقطيعهاي
شعرش استادانه عمل ميكند. موسيقي كلمات را ميشناسد و حتي با فاصلهگذاري در يك
سطر نوع خوانش شعرش را براي مخاطب تعيين ميكند:
يادم نرفته خيابانهايي كه عشق ميكرديم
يادم نرفته شكوه آن همه «تو»
اماكجاي
خنده ما شك داشت!
ميبينيد كه با گيومه كردن «تو» تاكيد آن را نشان ميدهد و
با فاصله گذاشتن ميان «اما» و ادامه سطر مكث را به مخاطب القا ميكند.
از سوي ديگر، شايد مهمترين انتقادي كه ميتوان به شعرهاي
كريميان وارد دانست، بيتوجهي و منفعل بودن نسبت به وقايع اجتماعي است، به صورتي
كه دغدغههاي سياسي ــ اجتماعي بندرت در آثارش ديده ميشود. كريميان در اين دفتر
به تاكيد و تكرار نشان داده شاعري عاطفي و عاشقانهسرا است، با انديشهاي غيرمتكثر
كه همواره با اندوه و ياسي فردي همراه است.
با وجود آن كه شعر كريميان نسبت به جامعه اطرافش كم توجه است اما از
شعر قدرتمند انسيه
كريميان با عنوان «روزنامهنگار» براحتي چشمپوشي كنيم؛ شعري كه
در بستري عاشقانه
روايت ميشود، اما همان طور كه از نامش برميآيد ارجاعات متعدد
اجتماعي * و سياسي را با
خودش به همراه دارد با هم آن را ميخوانيم:
«روزنامهنگار»
تو
همين طور خسته
چروكهاي پيشانيات را
پاي اين كلمات زوار در رفته ميريزي
و مانيتوري كه از من عميقتر نگاهت ميكند
خوب ميفهمد
اين دردها
اصلا كشيدن ندارد
نكشيده هفتاد و چند من چروك
به صورتت مينشاند
و تمام فصلهاي يكپارچه زمستان را
به جيبهايت ميريزند
بدون اين كه خرسهاي به خواب رفته
لحظهاي چشم باز كنند
ببينند
تو همين طور
خسته
به لبوفروشي فكر ميكني
كه ميتواند كت و شلوار بپوشد
و آخرين لبويش را براي وزيدن به روزنامه صبح
حراج بزند.
+ نوشته شده در چهارشنبه یکم آبان ۱۳۸۷ ساعت 17:53 توسط سینا علیمحمدی
|
نگاهي به سرودههاي نرگس رجايي در «هنوز زن بودم»
رفتن را به پا كردهام
نرگس رجايي در حوزه شعر امروز ايران و به طور كل در زمينه فعاليتهاي فرهنگي
چهره شناخته شدهاي است. رجايي در روزگاري كه بيشتر بانوان شاعر و اهل فرهنگ به
دلايل مختلف (كه نياز به يك پژوهش جدي و آسيبشناسي ويژه اجتماعي و روانشناسانه
نيز دارد) به صورت مقطعي مطرح ميشوند و پس از مدتي حضور و فعاليت ادبي و فرهنگي
و هنريشان قطع يا كمرنگ ميشود يك استثناست و اين استثنا بودن رجايي از نگاه من
بيش از آن كه به شاعر خوب بودن يا نويسنده خوب بودنش بازگردد، بيشتر وامدار حضور
مستمر و تجربه حرفهاي نرگس رجايي در رسانهها و خاصه مطبوعات است چراكه ذات
رسانه، رابطه گسترده با جهان اطراف، پويايي و به روز بودن است و شايد هم از اين
روست كه در مقدمه كتابش اين گونه نوشته شده است :
«شعر اگر نه آينه روزگار باشد خود شعر نيست كه روزگار را هيچ زباني به شفافيت
شعر ترجمان نبوده است. در همه ادوار تاريخ شعر بوده كه تاريخ صحيح و صريح هر چه را
يادداشت كرده است و شعر بيدروغ و بينقاب آيينه تمامنماي حوادث همه روزگاران
است...».
اگرچه اين مقدمه و اين نگاه نكته تازهاي در مقوله شعر و شاعري محسوب نميشود
و پيشتر از اين بسياري بر اين كه شعر روايتگر اصيل تاريخ و يكسره خود زندگي است
و... تاكيد كردهاند و از همين روي رسالت و آرماني گاه سنگين براي شعر قائل شدهاند.
اما اين نكته با وجود آن كه در صفحههاي ابتدايي كتاب نرگس رجايي و به نوعي در
پيشاني آن نقش بسته است، بندرت در شعرهاي او نمايان است تا آنجا كه كمتر شعري را
ميتوان يافت كه اين نوع نگاه و تلقي و تعريف از شعر را بدرستي به همراه داشته
باشد و اصلا يكي از مهمترين انتقاداتي كه به اين گزيده و دفتر و شايد هم به كليت
شعر نرگس رجايي ميتوان وارد دانست، اين است كه نسبت به آنچه در روزگارش ميگذرد
كم توجه است و اگر هم در شعرهايي سعي كرده اينگونه نباشد، باز هم بسيار سطحي به
مسائل روز جامعه و روزگاري كه در آن زندگي ميكند، پرداخته است.
رجايي در اين دفتر
و در بهترين حالت
فروغ فرخزادي است
كه در دهه 80 زندگي مي كند
با همان بيان رمانتيك ، عاطفه منفعل و زنانه
اما بدون جسارت هاي زباني فروغ
نرگس رجايي در اين دفتر و اين شعرها در بهترين حالت يك فروغ فرخزادي است كه در
دهه 80 زندگي ميكند با همان بيان رمانتيك، عاطفه منفعل و زنانه با اين تفاوت كه
شعر فروغ با وجود به كار بردن فرم تولليوار و عاطفه فراوان و زنانه و البته منفعلاش
با نوع بيسابقهاي از جسارتهاي زباني همراه بود كه در روزگار خودش پيش ذهنيتي كه
از شاعران زن وجود داشت را بر هم زد و به يك جريان فرهنگي ــ اجتماعي در ميان
دختران و زنان تبديل شد.
هنگامي كه شاعري براي نام كتابش عنوان «هنوز زن بودم» را انتخاب ميكند، به
شيوه غير مستقيم دو نكته را به مخاطبانش پيش از خواندن شعرها اعلام ميكند: ابتدا
اين كه با دست بردن در نرم طبيعي زبان و با استفاده از كلمه «هنوز» كه بار مضارع و
استمرار را با خود به همراه دارد و به كار بردن آن در كنار فعلي ماضي اول شخص مفرد
«بودم» پارادوكس زباني را ايجاد ميكند كه نشان ميدهد شما در ادامه با شعرهايي از
شاعري مواجه خواهيد شد كه زبان برايش اهميت ويژهاي دارد و ميداند استفاده از
كاركردهاي متعدد زبان تا چه اندازه در شعريت اثر نقش دارد و نكته دوم نيز اين است
كه شاعر بر زن بودن كه تنها يك جنسيت نيست وقوف كامل دارد و به نوعي تاكيد ميكند
در ادامه شعرهايي را از دريچه و زاويه ديد يك زن خواهيد خواند و احتمالا زبان و
بيان نيز بايد تحت تاثير اين نگاه باشد.
اما اين دو نكته و آن پيش ذهنيتي كه با خواندن و شنيدن نام كتاب در ذهن شما نقش
ميبندد، زمان زيادي به طول نميانجامد و هر چه كتاب را بيشتر ورق ميزنيد و بيشتر
شعرها را ميخوانيد، به اين نتيجه ميرسيد كه شاعر اتفاقا كمترين توجه را به زبان
و به صورت جزييتر به كلمات داشته است. به مثالهاي زير دقت كنيد:
مرا در قمار برده بود
به اصل آن نگاه سرخ
كه چشمانم هميشه قهوهاي اش بود
داغدارم تو را
كه نمك خورده و نمكدان شكستهام
لا به لاي نامه پست شدهام...
در ادامه اين شعر به اين سطرها ميرسد:
به پيچ اول كوچه كه رسيدي برايم سوت بزن
ميداني؟! ديگر شعر من و تو معنا ندارد
پس ميتواني دست تكان دهي يا پا بكوبي...
چه ميدانم، هميشه زهرمارت كه ميگيرد
حال خداحافظي نداري!
دراين شعر آشفتگي زبان به صورت كامل
مشهود است؛ اگرچه شايد شاعر در اين شعر ميخواسته پا را از فضاي مونولوگ و تك
صدايي فراتر ببرد و ديالوگي را با دو لحن و زبان متفاوت به مخاطب ارائه كند، اما
در نهايت نوع دست بردن در ساختار زبان مانند «داغدارم تو را» به ازاي «داغدار
توام» با فخامت خاصي كه سطر ابتدايي شعر دارد، قابل توجيه نيست.
رفتن را كه به پا ميكنم
كفش دنيا كوچك ميشود...
در مثال بالا نيز شاعر در سطر اول با خلاقيت درخشاني به جاي كفش پا كردن، فعل
رفتن را به كار ميبرد و با اين جايگزيني شاعرانه در واقع شعريت اثرش را بالا ميبرد،
اما بلافاصله و در سطر بعدي همه اين لذت را كه با كشف و شهود شاعرانهاي هم همراه
بود با آوردن «كفش» از ميان ميبرد در صورتي كه با نياوردن واژه كفش و كمي حساسيت
از سوي شاعر ميتوانست شعر درخشاني شكل بگيرد.
نيمروز آفتابي ات را مينشينم
صندلي خاطرهات را برميخيزم
ميتواني كلاه بيحاصلي را در هوا
بچرخاني
زيبايي چشمها را بايگاني كني
و در خيابان احساس كمي گريه براني
جداي از حضور تركيبهاي كليشهاي
ورمانتيك «خيابان احساس»، «صندلي خاطره»و ... اين شعر به اين سطرها ميرسد:
بگذار آن پليس سبيلو با آن اخم پر پشت
تمام زندگياش راوقف خطوط عابر پياده كند
با يك مقايسه معمولي بين «پليس سبيلو» با
ديگر تركيبهاي شعر ميتوان به شلختگي زباني شاعر پي برد.
درباره نكته دوم و برجسته كردن جنسيت نيز
بايد گفت اگر چه اكثر شعرها در ظاهر به اين موضوع اهميت ميدهند، اما رجايي
نتوانسته مسائلي مانند تنگناهاي اجتماعي زنان، بحران هويت در برابر مردان و
روياروييزنان را با پارادوكسهاي دوران
گذار بخوبي نشان دهد و در بعضي شعرها نيز تا سطح يك بيانيه اجتماعي و سياسي سقوط
ميكند مثل همين شعر:
آقايان!
من زني زيبا هستم
با چشماني عسلي
و انگشتاني كشيده و بلند
آيا ميتوانيد بگوييد
كدام يك از شما حاضر است چشم ببندد
و فقط اين شعر را بشنود؟
كدام يك حاضراست
مرا، من بداند با تمام حقوقي كه براي خود
قائل است؟!
اما از ديگر ويژگيهاي شعر رجايي استفاده
از نامهاي مكانهايي است كه شاعر در آن زندگي كرده يا به نوعي با اين نامها و
مكانها ارتباط داشته است و در بسياري از شعرها به صورت مستقيم بر اسامي خيابانها،
ميدانها و گاهي شخص خاصي تاكيد كرده است؛ اما اين مكانها و نامهاي خاص در بيشتر
شعرهاي رجايي متاسفانه در حد همان نامهاي خاص باقي ماندهاند و جز محدود كردن شعر
به جغرافياي خاص و شلوغ شدن شعر و فدا شدن شعريت در برابر مضمون و البته تا حدودي
شخصي شدن شعرها نتوانستهاند نقشي ديگر ايفا كنند به عنوان مثال اين شعر:
برميگردم
پشت ترافيك ذهن تمام انسانهايي
كه در چشمانم رژه رفتهاند
پشت ترافيك ذهني آشفته
يا... ترافيك ميدان وليعصر!
يا اين شعر:
تمام شنبه غروب بود
همه حوالي را چرت زدم
به خيابان انقلاب كه رسيدم
پلها مردود شده بودند
و آن قناري تنها كه بازي نميدانست
تكليف خوشبختيام را خط زده بود
يا:
حالا منم و برجهاي اكباتان
طبقه هفت
و مردم، مردم، مردم
و باز هم مردم...
فارغ از اين نكته كه در طول اين سالها با خيابانها و ميدانهايي مثل وليعصر
و انقلاب و آزادي در شعرهاي سپيدبازي شده است در اين شعرها اما اين اسامي خاص با
وجود پتانسيل بالايي كه ميتوانند در اختيار شاعر قرار دهند بيهيچ كاركرد دوگانه
يا چندگانهاي مورد استفاده شاعر قرار گرفتهاند و به عبارتي تنها دلالت بر يك
مكان جغرافيايي دارند و نه چيزي بيشتر؛ البته اين موضوع در معدودي از شعرهاي رجايي
صادق نيست مثل اين كار:
كات...
ولي عصر
هنگام عصر.
ميدان تنها
و عابراني كه بيمقصدي را آغاز ميكنند...
ملاحظه ميشود در اين شعر حداقل يك بازي زباني ساده با وليعصر از سوي شاعر
انجام شده است به شيوهاي كه ميتوان اين كلمه را سر هم يا جداجدا بخوانيد.
يكي ديگر از مشكلات شعرهاي رجايي به فضاسازيهاي او در ساختار كلي شعر مرتبط
است؛ شعر رجايي نشان داده شعري ساختارگراست كه در نهايت حول يك كانون و محور مركزي
ميچرخد و در چنين شعري كه اغلب بندهاي مختلف دارد، شاعرمخاطبش را براي هر تصوير
و فضايي كه در سطرهاي بعد ارائه ميكند، بايد آماده نمايد و در نهايت با يك پايانبندي
قوي، خلاق و شاعرانه او (مخاطب) را مجبور به خوانش دوباره شعر كند؛ اما در شعرهاي
رجايي بسياري از بندها و فضاها وجود دارند كه به تنهايي زيبا و شاعرانه هستند اما
در بافت كلي شعر نميتوان جايگاهي براي آنها در نظر گرفت.
نامم را بنشينيد!
خلوتم را چرت زنيد!
چرا عقربههاي ساعت
بر فال قهوهام نميايستند؟!
انگار
آن ماشين سفيد
كه تور داشت و اندكي گل
مرا به اين جا آورده است
ظرفهاي نشسته
و صداي سنگين هود آشپزخانه
اين را به من ميگويد
اما
با اين سوسكها و حشرهكش «آسوده» است
كه تهران را بالا ميآورم
بالا
تا نزديكي هتلي كه مرا سفيد ديد
هزار بود يا دو هزار يادم نيست
اما امروز
همان روز است
من به افغانستان ميانديشم
به طالبان
به «ژنرال دوستم»
به «احمدشاه مسعود»
و بتهاي باميان كه بسيار دوستشان دارم...
در شعر بالا كه ميتوانست به دليل زبان روان و روايت شاعرانه بسيار موفق باشد،
به يكباره شاعر فضا را از تهران به افغانستان ميبرد و پشت سر هم نامها و نشانههايي
را ارائه ميكند كه هيچ پيشزمينه و فضاسازي براي آن انجام نداده بود. براستي اگر
به جاي افغانستان و نظام نشانههاي مرتبط با آن شاعر از فلسطين و نظام نشانههاي
مرتبطش استفاده ميكرد، در اين شعر اتفاقي ميافتاد؟
يا در اين شعر:
شعرهايم بوي تخممرغ ميدهند
بوي خوابي شلوغ
بوي عربدهاي قديمي
چه ميدانم
شايد بوي «ولاديمير ماياكوفسكي»...
در اين شعر هم مخاطب حق دارد بپرسد چرا ماياكوفسكي و چرا هدايت خودمان يا فلان
نويسنده و شاعر ديگر نه! حضور ماياكوفسكي در اين شعر به دليل مد شدن و تب
ماياكوفسكيزدگي و روشنفكري است يا شاعر پيشزمينه و مكانيسمي را طراحي و آماده
كرده است كه در اين سطر هر كلمهاي غير از ماياكوفسكي بگذاريد جواب ندهد؟
در پايان تاكيد ميكنم داشتن نگاهي انتقادي به شعرهاي رجايي، رويكرد اصلي صاحب
اين قلم در اين مطلب بوده است و قطعا در برابر نكات ضعفي كه در شعر رجايي به آن
اشاره شد، نكات مثبتي نيز با بسامد متفاوتتري وجود دارد كه باعث شده هنوز نرگس
رجايي به عنوان يك زن برخلاف بسياري از همجنسان و همنسلانش بتواند در طول سالهاي
نسبتا طولاني خوب شاعرانگي كند و به اين شاعرانگي هم همچنان ادامه دهد و به قول
خودش رفتن را خوب به پا كرده است.
+ نوشته شده در سه شنبه شانزدهم مهر ۱۳۸۷ ساعت 17:31 توسط سینا علیمحمدی
|
بيشمار امضاي يادگاري
جام جم آنلاين: بالاخره با مساعدت بي دريغ مسوولان و مديران ارشاد و البته با پذيرش طرح مقبره قيصر امينپور از سوي يك شركت مهندسي مشاور و آماده شدن نقشههاي سازهاي آن، اين طرح همزمان با نخستين سالگرد درگذشت اين شاعر كلنگ ميخورد .
( و احتمالا براي يكصدمين سالگرد درگذشت شاعر نيز به بهره برداري خواهد رسيد ! )
جملات بالا روز گذشته با لحني خوشبينانه و مسرتبخش نه از زبان يك مدير و نه از زبان يك مسوول كه از زبان حسين خسروجردي، هنرمند نام آشناي كشورمان بيان و تيتر خبرگزاريها شد. سخناني تكراري كه در چند ماه اخير بارها از سوي خسروجردي و ديگر مديران (بويژه محلي و خوزستاني) ارشاد عنوان شده بود.
بهتر است يك فلاش بك به سه شنبه 8 دي ماه سال گذشته بزنيم، روزي كه از رئيسجمهور كنوني و سابق و وزير فرهنگ گرفته تا وزير آموزش و پرورش و... در ارسال پيامهاي تسليت به مناسبت درگذشت شاعر بزرگ انقلاب از يكديگر پيشي ميگرفتند.
شايد يكي از همان بيشمار امضايي كه در ستون تسليتهاي سهشنبه 8 دي ماه1386 به يادگار مانده اگر در طول اين يك سال لحظهاي به آن امضا فكر ميكرد، امروز ديگر هيچ هنرمندي مشعوفانه از كلنگزدن سنگ قبر قيصر امينپور در سالگرد درگذشتش خبر نميداد و هيچ خبرنگاري نيز مشعوفانهتر اين موضوع را هر از گاهي تيتر رسانه اش نميكرد.
آن جمعيت انبوهيكه از گتوند و خوزستان براي بردن پيكر شاعر آنقدر بيقراري كردند و از ساختن مقبرهاي بي بديل و تبديل شدن اين مقبره به يك نماد و ميراث فرهنگي در گتوند و خوزستان سخن گفتند، امروز و هنگامي كه با لبان روزه بر مزار خشك و خاكي شاعر مينشينند شايد به اين نتيجه رسيده باشند اي كاش گذاشته بودند قيصر در كنار برادرش سيد حسن در همين بهشت زهراي خودمانآرام گرفته بود.
البته اين نكته را نبايد فراموش كرد قيصري كه در زمان حياتش و در سختترين روزهايش هرگز چشمداشتي به هيچ مسوول و مديري نداشت، امروز هم هرگز نيازمند ساخت سنگ قبر و مقبره نيست، همان گونه كه مقبره حافظو سعدي و... نيز بيش از آن كه امتياز، منفعت و اعتباري براي صاحبان آن باشد، نمايانگر فرهنگ و تمدن ايران و نشانه احترام به من، شما و همه مردمي است كه مخاطبان و ميراثداران واقعي فرهنگ و هنر محسوب ميشويم.
+ نوشته شده در سه شنبه نوزدهم شهریور ۱۳۸۷ ساعت 10:14 توسط سینا علیمحمدی
|
پاسخ به يك نقد
ضلع رمانتيك، ويژگي خاص شعر دفاع مقدس
جام جم آنلاين : 2 هفته پيش در تاريخ 20 تير در همين صفحه نقدي
بر كتاب «خطوط شكسته» سروده شراره كامراني با عنوان «كتابسازي در شعر دفاع مقدس»
به چاپ رسيد كه واكنشهاي مختلفي را در پي داشت.
آنچه در ادامه ميخوانيد، جوابيهاي است كه از سوي بنياد حفظ
آثار و نشر ارزشهاي دفاع مقدس (ناشر كتاب خطوط شكسته) به قلم آقاي حميدرضا
شكارسري به دفتر روزنامه «جامجم» ارسال شده است.
«در واقع ما جنگيديم براي دفاع و دفاع كرديم عليه جنگ»
اين از معدود جملات واقعبينانه و سنجيدهاي بود كه ميشد در
نقدواره كتابسازي در شعر دفاع مقدس يافت. اگر صاحب اين نقدواره، خود به آنچه
نوشته معتقد بود، شعر دفاع مقدس را در آنچه خود از كتاب بزرگ اين شعر ميپسندد،
خلاصه نميكرد. آنچه از كليت نامنسجم و پر تناقض اين نقدواره به نظر ميرسد، اين
است كه ظاهرا نويسنده، شعر دفاع مقدس را در وجه تبليغي و تهييجي آن خلاصه كرده است.
اما حتي در سالهاي دفاع مقدس اين وجه، تماميت شعر دفاع مقدس را تشكيل نميداد. شعر
دفاع مقدس برخلاف شعر جنگ جهان نه تنها تماميت خود را در تبليغ و تهييج مخاطب
جستجو نميكند، بلكه تاريخنگاري منظوم جنگ هم محسوب نميشود و به جاي آن هويت خود
را در ترسيم موقعيت انسان در جنگ شكل ميدهد و اصلا اين ضلع رمانتيك را ميتوان
ويژگي خاص شعر دفاع مقدس دانست.
با وجود رگههاي حماسي، وجه رمانتيك مهمترين وجه اشعار كوتاه
به هم پيوستهاي است كه در كتابي با عنوان «خطوط شكسته» از سوي بنياد حفظ آثار و
نشر ارزشهاي دفاع مقدس منتشر شده است. كتابي كه در نقدواره مذكور مورد هجوم واقع
شده، هجومي كه به محتواي كتاب محدودنشده
و در ادامه به تخريب شخصيت شاعر، اشخاص حقيقي و حقوقي و حتي به شخصيت شهدا
انجاميده است. (مگر نه اينكه نويسنده مهمترين توجيه چاپ اين كتاب را در تقديمنامه
و سپاسنامهاي دانسته است كه از سوي شاعر بر پيشاني و ابتداي كتاب آمده است و «اسفنديار»،
برادر شهيد شاعر «خطوط شكسته» از نامهايي است كه شعرها به آنها اهدا شده است؟!)
دهها سال است نقد ادبي رويكردي متنمحور و حتي مخاطبمحور
يافته است و سنت بعضا ناپسند پرداختن به شخصيت صاحب متن براي خوانش متن (و در
اينجا تخريب متن رها شده است و تنها با نقدهاي دقيق روانشناختي و جامعهشناختي
شايد بتوان به شناخت شقي از هستي متكثر صاحب متن وقوفي نسبي يافت) نقدي كه از قلم
صاحب نقدواره مورد بحث، سالهاي نوري فاصله دارد. اين را با توجه به همين نقدواره
و سابقه ادبي ايشان ميتوان با قاطعيت پيشبيني كرد. به اين ترتيب، اين پيشبيني
يك گمانهزني ادبي است و ارتباطي با شخصيت حقيقي ايشان ندارد.
و حالا بايد در اين نوشتار وقت بگذاريم و اين بديهيات را باز هم
گوشزد نماييم و ... آن هم در اين شرايط حساسي كه نويسنده نقدواره مدام به حساسيت
بيشتر آن دامن ميزند!
خطوط شكسته، مجموعه شعري است مركب از 37 شعر كوتاه كه به هم
پيوستگي آنها، يك كليت منظومهوار را فراهم آورده است. باوجود اين كليت، هر كدام
از اين شعرها ميتوان به عنوان شعر كوتاه مستقلي خوانده شود. اما وجود همين كليت
منظومهوار، سبب ميشود راهيابي به فضاي فكري و اعتقادي شاعر از روزنه تك شعرها
غيرممكن باشد.
«شهيدي كه بر خاك ميخفت/ چنين در دلش گفت: «اگر فتح اين است/ كه
دشمن شكست، چرا همچنان دشمني هست؟»
براي راهيابي به فضاي فكري و اعتقادي يك شاعر، منتقد موظف است
به كل آثار او اشراف يابد. شعرهايي كه بعضا در سالهايي دور از هم نگاشته شدهاند
آيا بايد با قرائت شعر فوق از مرحوم «قيصر امينپور» به فرموده صاحب نقدواره مورد
بحث، او را شاعري ضد ارزشي دانست و خاك گتوند را به توبره كشيد؟!
اصولا شعر امروز با پرهيز از شاه بيتسازي براي تماميت خود ارزش
و احترام قايل ميشود، نه براي پارههاي خود كه چه بسا استقلالي نسبي هم داشته
باشند.
16 شعر ابتدايي مجموعه خطوط شكسته به مفهوم جنگ به معناي عام آن
اشاره دارد. از آنجا كه اين شعرها زمزمههاي مادري است با فرزندش، طبيعي است كه
مادر بايد در ابتدا مفهوم نامطلوب و نازيباي جنگ را به فرزندش منتقل كند و سپس به
مفهوم خاص آن (دفاع مقدس) بپردازد. مادري كه در ادامه اشعار، به عنوان خواهر
شهيد معرفي ميشود.
پس واژگان در 16 شعر اول به مفاهيم كلي و عام خود اشاره دارند و
به مفاهيم جزيي و خاص نزديك نميشوند. در واقع اين اشعار فضاسازي مورد نظر شاعر را
اجرا ميكنند تا وقتي مادر در شعر شانزدهم فرزندش را به خواب و فراموشي جنگ ميخواند
(حالا/ به خواب/ و به جاي تمام كودكان جهان/ جنگ را/ فراموش كن!) ناگهان كودك، با
پرسشي غيرمنتظره مفهوم عام جنگ را خاص كند و به اين ترتيب بخش دوم منظومه آغاز شود.
مادر!/ داييام را ديدم/ پيشاني بندش را به من داد/ ببين! / يا
زهرا س / سرخ/ بر پيشانيام نقش بسته!»
از اين پس تمام شعرها به دفاع مقدس
پرداختهاند و با وجود ارزشهاي درون متني و شاعرانه، راوي همان ارزشهايي ميشوند
كه نويسنده نقدواره خواهان ترويج آنهاست؟ آيا او واقعا مقدمه گوياي كتاب را
نخوانده است؟ آيا او واقعا از شعر هفدهم به بعد را نديده است؟ اگر ديده چرا جز يك
مورد هيچ اشارهاي به آنها نميكند؟ اتفاقا همين تك اشاره او هم دست ناتوان او را
در نقد ادبي رو ميكند! آنجا كه به كارگيري يك كلمه را در معناي غيرقاموسي آن يك
ضعف تاليف ميداند!
اشعار هفدهم تا سي و هفتم مجموعه شعر خطوط شكسته با زبان و
بياني شاعرانه، تاريخ انقلاب اسلامي را به تصوير كشيده است و به ريشهيابي تاريخي
دفاع مقدس پرداخته است و در نهايت دامنه مقاومت را به ديگر سرزمينهاي اسلامي
گسترش داده است.
شعر بيست و يكم:
«مهتاب نبود/ كه صخرهها را گذشتيم/ سحر/ قيام كرديم/ نماز خوانديم/
فجر دميد...».
شعر بيست و دوم:
«مردي آمد/ از ميانه زمين و آسمان/ با بالهايي پر از آيه.../ پيامبران/
بر تاقچههاي خاك گرفته/ بيدار شدند...»
«اين خاك را/ هر بار به خون كشيدهاند/ بهار/ عاشقتر روييده است/ حرفهاي
لاله/ از دهان خاك نميافتد/ پاي كوههاي بلند!»
شعر سي و يكم:
«جنگ/ نان و خون را/ تقسيم كرده بود/ بين همه / نان در خون جنگ فرو
نكرده باشيم!؟»
و شعر سي و پنجم:
«براي كودكان افغان/ شكوفه ببر/ براي مردم عراق/ آفتاب/ و براي
فلسطين/ تفنگ داييات را...»
و اگر اين همه شعر در مجموعهاي كه تنها 37 شعر دارد ديده نشده
است، در خوشبينانهترين حالت و مثبت انديشانهترين سناريو، بايد از بهترين و
ماهرترين چشم پزشك شهر نوبتي دست و پا كرد!
***
بيان استعاري به مدد تصاوير تازه، عاطفه قدرتمند با دريچه ديد
زنانه (كه در عرصه شعر دفاع مقدس، اگر نگوييم بيسابقه، لااقل كم سابقه است)،
نگاه تاريخي، قدرت روايتپردازي شاعرانه (البته در روندي خطي) و بالاخره ايجاز،
از مجموعه شعر «خطوط شكسته»، يكي از بهترين مجموعه اشعار دفاع مقدس را در سالهاي
اخير پديد آورده است.
گفتم ايجاز! به ياد سطرهايي از نقدواره مورد بحث افتادم كه:
«... كل 37 شعر كوتاه (طرح) اين كتاب به همان شكل كه در مقدمه
آمده، حداكثر در 7 تا 8 صفحه قابل چاپ بوده است و اين اسراف در كاغذ و به عبارت
بهتر كتاب سازي از سوي ناشر چه توجيهي ميتواند داشته باشد؟»
شايد نويسنده اين نقدواره به عمر كوتاه ادبياش مجموعه شعر سپيد
نديده است!
حميدرضا شكارسري
****************
10 نكته در يك
جوابيه
جام جم آنلاين : در طول دو هفته اخير و از زماني كه نقد (يا
به تعبير حميد شكارسري نقدواره ) كتاب خطوط شكسته اثر شراره كامراني به قلم من و
در همين صفحه چاپ شد، بازخوردهاي متعددي در جامعه ادبي كشور به وجود آمد كه از نظر
تعريف رسانه حداقل نشان ميدهد نقد موفقي بوده است؛ اما واكنش تند و نه چندان
دوستانه برخي شاعران و جبههگيري غيرمعقولانه آنان در برابر نقد كتاب «خطوط شكسته»،
من را به فكر فرو برد كه چه دلايلي و چه عوامل و مواردي در چاپ اين كتاب و نقد من
دخيل بودهاند و هرچه بيشتر انديشيدم بيشتر اين جملات روانشاد سيدحسن حسيني ذهنم
را مشغول كرد در گزيده شعر جنگ:
«شعر جنگ در وجه
قالب خود، خودجوش و «بيغرض» است. بر شعر جنگ سايه «سكه» و «كنگرههاي سالانه » سنگيني
نميكند. شاعران جنگ خوب يا بد هرچه سرودهاند بدون تكلف و بدون توجه به «ماموريتهاي
اداري » بوده است. هيچ شاعري در آن روزگار رباعي يا غزل نميگفت تا « صداي دهه » خود
باشد...»
البته اگر سيدحسن حسيني امروز در ميان ما بود، شايد واژه«كتابسازي» را هم به مواردي كه ذكر كرده بود
اضافه ميكرد. براستي چاپ اين دست كتابها و سرودن آنها تا چه اندازه بيغرض است و
تا چه ميزان تابع آشنايي و واسطههاي ادبي است؟!
اگرچه به قول آقاي شكارسري، اين كتاب كه در دهه و ادبيات و
روزگار ما كم سابقه يا بيسابقه (!) بوده است،شايد صداي جديد زنان در حوزه جنگ و دفاع مقدس باشد.
همان كتابي كه به زعم
نگارنده و بسياري از كارشناسان ادبي كه نامشان در روزنامه محفوظ است، كمترين
مولفههاي شعري و جوهره ادبي را دارد. اما درباره متن به اصطلاح جوابيهاي كه به
قلم برادرم حميدرضا شكارسري نوشته شده است، ذكر چند نكته ضروري است كه در ادامه ميآيد:
1- همه ما ميدانيم
چاپ كتاب در بنياد حفظ آثار و نشر ارزشهاي دفاع مقدس، زير نظر شورايي متشكل از
چندين نفر است كه حميدرضا شكارسري به قول خودش تنها يك حق راي در آن شورا دارد؛
اما در جوابيهاي كه از اين نهاد ارسال شده، نه تنها اشارهاي به شورا و امضاي
ديگر اعضا نشده كه برعكس به اسم شكارسري در جوابيه تاكيد شده است. به نظر ميرسد
ديگر اعضاي شورا تاثيري بر چاپ اين كتاب نداشتهاند كه براي دفاع از آن نيز تمايلي
نشان ندادهاندو به اين موضوع اضافه كنيد
كه عرف نيست يك شخصيت حقوقي مانند بنياد حفظ آثار با تاكيد بر امضاي يك شخص حقيقي
جوابيه دهد.
2- نگارنده
جوابيه در آغاز متنش پس از مقدمهچيني مينويسد:ضلع رمانتيك را ميتوان ويژگي خاص شعر دفاع مقدس دانست. و بر همين اساس
شروع ميكند به دفاع كردن از اشعار شراره كامراني. اگر رمانتيك بودن ويژگي خاص شعر
دفاع مقدس ميباشد اي كاش ايشان ميفرمودند ويژگي خاص شعر عاشقانه، تغزلي و ليريك
چيست ؟ شايد ويژگي خاص شعر عاشقانه حماسهسازي است!
3- نگارنده
جوابيه اشاره ميكند در نقد بنده تخريب شخصيت شاعر، اشخاص حقيقي و حقوقي و حتي
شخصيت شهدا وجود دارد، اما هيچ مصداقي براي آن ذكر نميكند؛ در حالي كه در نقد
بنده نه تنها براي هر ادعا و هر نكته مصداق و مثالي آورده شده بلكه محور اصلينقد نيز دفاع از شهدا و ارزشهاي دفاع مقدس
بوده است. گويا نگارنده جوابيه خواسته است در همان ابتدا با واژگون كردن ماجرا
صورت مساله را پاك كند و دقيقا همين كار را نيز انجام ميدهد و در نهايت به اصليترين
پرسش نقد «جامجم» كه پرسش عالمانه و خيرخواهانه از چگونگي چاپ اين كتاب و از
مديران بنياد حفظ آثار و نشر ارزشهاي دفاع مقدس است،هيچ پاسخي نميدهد چون ايشان اصلا در جايگاه
پاسخ دادن هم نيست.
4- نگارنده
جوابيه هنگامي كه به تقديمنامه كتاب كه در نقد بنده هم به آن اشاره شده ميپردازد
خودش را پشت برادر شهيد شاعر خطوط شكسته پنهان ميكند و هيچ اشارهاي به نام
خودشحميدرضا شكارسرينميكند گويا غرض ما اين بوده كه چرا يك كتاب
به يك شهيد تقديم شده است؟!اين، تجاهلالعارف ناشيانهاي است كه بر كسي پوشيده
نميماندكه در تقديمنامه و سپاسنامه
كتاب آمده است.
5- نگارنده
جوابيه براي سابقه ادبي بنده و نوع برخوردم با متنهايخطوط شكستهاز ميزان«سال نوري»استفاده ميكند كه اي كاش حداقل در اين يك
مورد دست از كليگويي بر ميداشت و ميزان و مقياسي عيني يا علمي ارائه ميكرد.
6- نگارنده
جوابيه براي دفاع از شعر شاعري جوان و كمسابقه نه تنها از آبروي خود كه از شعر و
آبروي روانشاد قيصر امين پور مايه ميگذارد و از آثار او مثال ميزند. براستي يك
نفر اهل ذوق و ادب بيايد بگويد مقايسه و شباهت شعر قيصر و شراره كامراني در كجاست
؟ قيصر يك عمر برادرياش را ثابت كرد و بعد هم بدون ورود به عرصه «پدرخواندگي » ادعاي
هيچ ارث و ميراثي از انقلاب و شعر جنگ و دفاع مقدس نداشت.
7- نگارنده
جوابيه ادعا ميكند كتاب را بايد در كليت آن ديد و شاعرپس از 16 شعر ابتدايي كتاب كه ضد ارزشي و ضد
جنگ استبه تاريخ انقلاب و دفاع مقدس ميپردازد
براستي ميتوان كتابي ساخت و در نيمه اول آن هرچه ميخواهيم بگوييم و سپس در نيمه
دوم كه نيمه مربيان و كارشناسان است و احتمالا از عهده شاعر نيز خارج بوده، مقداري
به ارزشها بپردازيم (نيمه مربيان و كارشناسان را از آن جهت گفتم كه برادرم
شكارسري در جايي عنوان كردهاند در بازسرايي شعرهاي شراره كامراني و اين كتاب دخيل
بودهاند .)
8- نگارنده
جوابيه، به اعتقاد برخي يكي از علماي شعر سپيد روزگارمان محسوب ميشود و بهتر از
بنده كه سابقه ادبي چنداني ندارم ميداند كه مهمترين ويژگي شعر سپيد در برابر شعر
كلاسيك، پيكره بودن، منسجم بودن و ساختمند بودن اثر و استقلال هر شعر است پس چگونه
ادعا ميكند شعرهاي سپيد كوتاه اين كتاب را نبايد به تنهايي بررسي كرد؛ آيا هر
كدام از اين شعرها قابليت چاپ جداگانه را ندارند ؟
9- اي كاش دوستان
در نوشتن و ارسال اين جوابيه تامل بيشتري ميكردند تا حداقل غلطهاي تايپي آن را
اصلاح ميكردند.
10- از اين كه
نگارنده جوابيه نگران سلامت بنده نيز است، از ايشان صميمانه سپاسگزاري ميكنم و در
اولين فرصت نيز به چشم پزشك مراجعه خواهم كرد البته اين نكته را يادآور شوم كه
بنده به واقع چندين مجموعه شعر سپيد ديدهو سرودهام، اما اعتراف ميكنم اينگونه كتابسازي به نام شعر سپيد را هرگز
نديده بودم و اميدوارم ديگر نبينم.
سينا علي محمدي
+ نوشته شده در جمعه چهارم مرداد ۱۳۸۷ ساعت 11:0 توسط سینا علیمحمدی
|
+ نوشته شده در چهارشنبه دوم مرداد ۱۳۸۷ ساعت 9:1 توسط سینا علیمحمدی
|
تكيه دادهام
به باد
با عصاي استواييام
روي ريسمان آسمان
ايستادهام
ميدان قيصر امين پور در منطقه سعادت آباد تهران مكاني است كه تقريبا هر روز از آن
مي گذرم و بي اختيار سطرهاي بالا را با خودم زمزمه مي كنم ( اين عكس ها را هم با گوشي
تلفن همراهم گرفته ام و از اين جهت كيفيت چنداني ندارد )
+ نوشته شده در یکشنبه سی ام تیر ۱۳۸۷ ساعت 18:26 توسط سینا علیمحمدی
|
قابل توجه برادر ارجمند ، متعهد و انقلابي
ام حميد رضا شكارسري و ايضا ً شاگردانشان !
اگر اندكي آگاهي از مطبوعات و روند چاپ روزنامه
داشتيد قطعا مي دانستيد كه صفحات مياني روزنامه اي وزين همچون جام جم 48ساعت زودتر به چاپخانه مي رود و به شكل طبيعي مطلب
صفحه نيز بايد 72 ساعت پيشتر حروفچيني شده و امضا شده از سويدبير و معاون مربوطه آماده باشد ؛ اين در حالي
است كه « متن » به اصطلاح « جوابيه » شما در ساعات پاياني روز دوشنبه از سوي
بنياد محترم حفظ آثار و نشر ارزش هاي دفاع مقدس به روزنامه ارسال شد آن هم در هفته
اي كه چهارشنبه آن تعطيل رسمي بود و باز هم به شكل طبيعي سه شنبه نيز روزنامه تعطيل
بوده است.
اين موارد از آن جهت عنوان شد كه حضرتعالي
و ديگر شاگردانتان براي چاپ جوابيه و مطالب مربوط به تعريف و تمجيد از خانم
كامراني به اين در و آن در ( اين روزنامه و آن روزنامه ) نزنيد و نكوبيد چرا كه همه آن دوستان ژورناليست (كه ان شاء الله كثيف نباشند ) درخواست
شما را طي تماس هاي مكرر مجددا به خود من ارجاع داده اند و تنها باعث ايجاد مزاحمت
بيشتر براي من شده ايد در ضمن مطمئن باشيد متن شما در همان صفحه و همين وبلاگبه
زودي منتشر خواهد شد.
+ نوشته شده در شنبه بیست و نهم تیر ۱۳۸۷ ساعت 11:32 توسط سینا علیمحمدی
|