در احوال استاد شدن بعضي اساتيد



در روايات نه چندان كهن آمده است روزي  مردي براي خريد طوطي به پرنده فروشي مراجعه مي كند و پس از دق الباب و در ابتداي ورود به مغازه يك طوطي را مي بيند و مي پسندد و از فروشنده قيمت طوطي را مي پرسد؛ فروشنده مي گويد : ده ميليون تومان.

مرد با تعجب مي پرسد چه خبر است  مگر اين پرنده طوطي نيست ؟

فروشنده مي گويد اين طوطي هست ولي تمام ديوان حضرت لسان الغيب حافظ را در ذهن دارد و با صداي خوش و واضح مي خواند.





مرد دوباره چرخي در مغازه مي زند و طوطي چابك و سر زنده اي را در گوشه اي ديگر از مغازه مي يابد و قيمت آن را از مغازه دار جويا مي شود.

فروشنده مي گويد اين طوطي بيست ميليون قيمت دارد.

مرد بار ديگر شگفت زده مي شود و مي پرسد اين طوطي ديگر چه ويژگي و استعدادي دارد كه بيست ميليون قيمتش است؟

فروشنده مي گويد اين طوطي نه تنها ديوان خواجه شيراز را در ذهن دارد كه شاهنامه فردوسي طوسي را نيز نقالي مي كند و مي خواند.

مرد خريدار با نااميدي چرخي ديگر در پرنده فروشي مي زند و در انتهاي مغازه طوطي ديگري را پيدا مي كند كه گوشه قفس كز كرده و نيمي از پرهايش نيز ريخته است به ناچار از فروشنده مي خواهد كه اين طوطي را براي او بياورد.

فروشنده به كنايه لبخندي مي زند و محكم مي گويد اين يكي را كه اصلا نمي تواني بخري چرا كه بيش از پنجاه ميليون قيمت دارد!!

خريدار حيرت زده انگشت بر دهان مي گذارد و مي پرسد اين ديگر چه طوطي است كه با اين چهره كريه و خميده و فرتوت اين همه مي ارزد؟

فروشنده باهمان لحن محكم مي گويد :  اين طوطي نه حافظ مي تواند بخواند و نه چيزي از شاهنامه فردوسي مي داند اما آن دو طوطي ديگر او را استاد صدا مي كنند !