نگاهي به كتاب «چال مورچه» نوشته دوريس لسينگ با ترجمه ضياءالدين ترابي

آيا تو اين شكلي بوده‌اي ؟

lesingchaltorabi

چاپ و انتشار كتاب «چال مورچه» نوشته دوريس لسينگ زاييده هيجان و يك اتفاق بود، اتفاق و هيجاني كه با اهداي جايزه نوبل به اين نويسنده انگليسي كه در ايران متولد شده است در جامعه فرهنگي ايران پديد آمد و بنا به سنت ماضي و هميشگي پس از آن كه غرب بر چيزي مهر تاييد زد مترجمان بسياري به سمت ترجمه آثار اين نويسنده هجوم آوردند و در اين ميان، يك نشر دولتي و قدرتمند به نام سوره مهر متوجه شد كه سال‌ها پيش مترجمي نام آشنا همچون ضياءالدين ترابي اثري از اين نويسنده را به فارسي برگردانده و براي چاپ در اختيار آنها قرار داده كه به علل مختلف و متعدد پس از گذشت چندين سال منتشر نشده است.

مهم‌ترين سوالي كه در ابتداي خوانش اين كتاب بايد مطرح كرد، به همين مقدمه‌اي كه ذكر شد باز مي‌گردد: اگر خانم دوريس لسينگ جايزه نوبل 2007 را دريافت نمي‌كرد تا چه زماني اين كتاب (و كتاب‌هايي مشابه) در انتظار چاپ به سر مي‌برد؟
واقعيت اين است مترجماني كه امروزه به صورت جدي به كار ترجمه مشغول هستند به 2 گروه حرفه‌اي و تخصصي قابل تقسيم هستند. براي گروه اول، ترجمه به عنوان يك شغل محسوب مي‌شود و كمتر به ارزش ادبي و هنري اثر دقت دارند و با توجه به همان هيجان‌ها كه اشاره شد و به صورت سفارشي به ترجمه مبادرت مي‌كنند؛ اما گروه دوم در حوزه‌هاي مختلف با پيگيري، مطالعه و رصد آثار از طريق منابع خارجي و همچنين كتاب‌هايي كه به دستشان مي‌رسد و بررسي همه جانبه و به دور از سفارش‌ها و هيجان‌هاي موجود در جامعه، اثري را از ميان آثار متعددي كه خوانده‌اند، انتخاب و ترجمه مي‌كنند. به عبارت بهتر، آنچه باعث مي‌شود تا يك مترجم نسبت به ديگر همكاران و همقطارانش متمايز شود، بيش از آن‌كه وابسته به تسلط او بر زبان مبدا و مقصد و توانايي ترجمه‌اش باشد، وابسته به انتخاب، شناخت و وسواس او نسبت به حوزه تخصصي است كه در آن مبادرت به ترجمه مي‌كند.

ضياء‌الدين ترابي از آن دست مترجماني است كه شغل و حرفه اصلي‌اش ترجمه نيست و پيش از هر چيز خود شاعر است و نويسنده و پيش از ترجمه به ارزش ادبي و هنري اثر دقت مي‌كند و اين نكته را با ترجمه و انتشار آثارش نشان داده است؛ مانند ترجمه شعر معاصر چين كه پس از انتشار آن چندين شاعر چيني به ايران دعوت شدند و همچنين زمينه ترجمه شاعران ايراني نيز در چين فراهم شد.
كتاب چال مورچه به نقل از ترابي حدود يك دهه پيش و هنگامي كه كمتر كسي نام لسينگ را شنيده بود ترجمه شد و در اختيار ناشر قرار گرفت. دوريس لسينگ، برنده جايزه نوبل ادبي در سال 2007 از پدر و مادري انگليسي در كرمانشاه به دنيا آمد و تا 5 سالگي كه خانواده‌اش ايران را به قصد زيمبابوه ترك كردند، در ايران به سر برد. پدر او قطعه زميني را در زيمبابوه كه از مستعمرات انگلستان به شمار مي‌رفت، خريده بود و لسينگ در اين زمين و مزرعه بزرگ شد. لسينگ كه در خانه خودش را با كتاب‌هاي انگليسي سرگرم مي‌كرد، از همان آغاز حضور در آفريقا متوجه تفاوت بين فضايي كه در كتاب‌ها بود با فضاي محيط زندگي‌اش در آفريقا شد و كم كم از اين‌كه جزو سفيدپوستاني است كه با سلطه بر سياهان به بهره كشي از آنان مي‌پردازند و نيز از وجود تبعيض نژادي حاكم بر جامعه آفريقايي ناراحت شد و همين مساله شايد مهمترين انگيزه و زمينه براي نوشتن داستان چال مورچه بوده است، داستاني كه پشت سطر سطر آن بخوبي مي‌توان نويسنده‌اي را يافت كه حدود 3 دهه از عمر خود را در آفريقا و ميان سياه‌پوستان گذرانده است.
اما انتخاب نام چال مورچه البته با دخل و تصرفي كه ترابي شاعر در آن انجام داده است بر پيشاني كتاب بسيار خوش نشسته است و رشته تداعي‌هاي داستان و روايت را از همان آغاز كتاب با يك استعاره شاعرانه ميان مورچه و فضاي كلي داستان كه در آفريقا و يك معدن مي‌گذرد برقرار مي‌كند. اگرچه در ترجمه لغت به لغت عنوان كتاب مي‌شود لانه مورچه يا تپه مورچه (antheap) اما ترابي با ظرافت و دقت و با تبديل لانه به چال، ميان تپه شكل بودن لانه مورچه و چاله شكل بودن معدن ارتباط برقرار مي‌كند همچنين سياهي مورچه را نيز به زنجيره تداعي‌هاي نام كتاب اضافه كنيد به‌طوري‌كه در سراسر داستان نيز رنگ نه‌تنها به عنوان يك نماد مستقيم با كاركرد رو و آشكار به‌كار نمي‌رود، بلكه به صورت غيرمستقيم بارها و بارها مورد استفاده قرار مي‌گيرد؛ همان طور كه داستان اين گونه آغاز مي‌شود:

در انتهاي دشت، در آسمان آبي، كوه‌ها آبي و تيره و كبود رنگ بودند؛ ولي نزديك كه مي‌شدي به رنگ قهوه‌اي، خاكستري و سبز، با وقار، در كنار هم ايستاده بودند؛ اما آسمان هنوز آبي بود

يا:

«معدن شبيه يك كارگاه عظيم مورچگان بود و درست به چال مورچه تازه رنگ‌آميزي شده‌اي مي‌ماند. سطح خاك گرداگرد دهانه گودال، قرمز رنگ بود و قسمت‌هاي پايين خاكستري و پررنگ و پايين‌تر از آن به رنگ زرد و روشن»

با خواندن همين سطرهاي ابتدايي كتاب درمي يابيم كه نويسنده مي‌خواهد به صورت غير مستقيم بر واقعيت تكيه كند، واقعيتي كه از دور آبي است و از نزديك قهوه‌اي و خاكستري و از همين جا و آغاز كتاب اين ذهنيت به وجود مي‌آيد كه چال مورچه داستاني رئال است، داستاني كه بيش از هر چيز مي‌خواهد به مشكل انسان‌هايي دورگه اشاره كند كه خود نقشي در پديد آمدن نداشته‌اند، ولي بار سنگين اختلاف نژادي زندگي آن‌ها را هم ميان سياه‌پوستان و هم سفيد‌پوستان دچار مشكل ساخته است.

فضاي كلي داستان چال مورچه بر محور روابط 2 كودك خردسال، يكي سياه و دورگه و ديگري سفيد شكل مي‌گيرد و همچنين به نوع و نحوه زندگي، محيط اجتماعي، پرورش و رشد و تربيت اين دو كودك مي‌پردازد و حتي مهم‌ترين تفاوت نگاه لسينگ با ديگر آثار مشابه در همين ماجراست كه با تماشايي روانكاوانه و سايكولوژيك به تشريح ويژگي‌هاي ذهني و عاطفي دو كودك اشاره مي‌كند و از دوستي‌ها و دشمني‌ها و قهر و آشتي كودكانه مي‌گويد و حتي به گمان نگارنده، روايت اصلي داستان بر پايه پرسش‌ها متعددي استوار است كه براي 2پسربچه (تامي سفيد‌پوست و فرزند مهندس معدن و ديرك دورگه و سياه و فرزند نامشروع صاحب معدن) پيش مي‌آيد تا آنجا كه پاسخ اين پرسش‌ها براي تامي تبديل به يك راز مي‌شود و به دنبال كشف آن راز است.

تامي با خشونت به مادرش كه مي‌گفت: او دورگه است، نگاه مي‌كرد و گفت: دورگه يعني چي ؟ و مادر مي‌گويد: وقتي بزرگ شدي مي‌فهمي.

يا هنگامي كه تامي پس از يك بحث طولاني با پدر و مادرش خيلي صريح مي‌گويد: چرا من نبايد با پسر آقاي مكين تاش (ديرك) بازي كنم؟ و مادر و پدر، هراسان از او خواهش مي‌كنند كه ديگر اين حرف را جايي به زبان نياورد.

داستان چال مورچه از جمله آثاري است كه بيش از آن‌كه بر تكنيك‌هاي يك نويسنده قدرتمند باشد متكي بر سوژه و درونمايه‌اي قوي و انساني استوار است و در آن كمتر با سطرهايي توصيفي، شاعرانه و قوي مانند سطرهاي زير روبه‌رو مي‌شويم:

بايد شتاب كرد و كوه‌هاي خفه و خاموش را ترك گفت تا به دشت خنك رسيد، به جايي كه بادها آزادانه مي‌وزند. ولي دشتي در بين نبود به جاي آن گردنه به گودال و دره‌اي منتهي مي‌شد كه گرداگردش را تپه‌هاي كوچك فرا گرفته بودند. كوه‌ها به صورت مشتي گره كرده و به هم پيوسته از سنگ‌ها مي‌تابيد و درختان را تكان مي‌داد و آسمانش به خاطر دودي كه بر مي‌خاست ديگر آبي نبود و تيره و پست به نظر مي‌آمد، دودي كه از زماني كه دره، زنداني كوه‌ها شده بود بر مي‌خاست و از آن گرما مي‌باريد.

يكي از مشكلاتي كه در كتاب چال مورچه وجود دارد، به زيرنويس‌هاي كتاب باز مي‌گردد؛ به‌عنوان مثال بسياري از نام‌هاي خاص مانند قبايل و مكان‌هاي خاص آفريقا كه هر كدام داراي بار معنايي ويژه‌اي هستند از سوي مترجم ناديده گرفته شده‌اند و در مواردي معدود به آوردن نام لاتين آن در زيرنويس اكتفا شده است يا گاهي در توصيفات كتاب پارادوكس‌هايي ديده مي‌شود. مثلا آقاي مكين تاش، صاحب معدن در صفحات ابتدايي داستان به عنواني مردي نژادپرست كه جان انسان‌ها برايش مهم نيست معرفي مي‌شود؛ اما در صفحات بعد از او به عنوان انساني مومن و مذهبي ياد مي‌شود. همچنين در بخش‌هايي از كتاب خواننده با تغيير ناگهاني فضا و گسسته‌شدن روايت در داستان روبه رو مي‌شود و اين ذهنيت را ايجاد مي‌كند كه سطرها و پاراگراف‌هايي از داستان به هر دليل حذف شده‌اند. در صفحه 35 پس از آن كه مادر و پدر به اين نتيجه مي‌رسند كه تامي به مدرسه برود بي‌آن‌كه مقدمه‌اي داشته باشد به يكباره در ادامه داستان و در پاراگراف بعدي تامي سالي 4 بار با اتومبيل و قطار به سفر طولاني در شهر مي‌رود درست مانند فيلم‌هايي كه پيش از سكانس و براي آماده كردن مخاطب مي‌نويسند: 5 سال بعد!

اما آنچه در پايان بايد به آن اشاره كرد اين است كه اگرچه تقابل دنياي صنعتي و استعمارگر غرب با مردمان آفريقا و سياه‌پوستان براي خلق اثر ادبي و هنري موضوع بكر و تازه‌اي نيست و بارها از سوي نويسندگان و سينماگران مورد بهره‌برداري قرار گرفته است، اما نوع پرداخت روان‌شناسانه لسينگ به دنياي كودكي اثر او را متفاوت مي‌كند يا راز‌هايي كه تامي سفيد‌پوست به‌دنبال كشف آنهاست؛ رازهايي مانند رفتار مشكوك مادر خودش با صاحب معدن، پنهان كردن ديرك دو رگه و....

اما به نظر مي‌رسد مهمترين راز كتاب را بايد در اين سطرها جستجو كرد:

روز رستاخيز به‌طور بي‌طرفانه‌اي مرده‌هاي سياه، سفيد، برنزه و زرد در يك گردهمايي شاد از گورهايشان بيرون مي‌آيند و يكي از لذت‌هاي اين گردهمايي اين است كه تمام كساني كه در طول دوران زندگي‌شان در يك جريب يا خيابان با هم مي‌زيسته‌اند، با شناسايي ديرباورانه‌اي به همديگر نگاه مي‌كنند و مي‌گويند: آيا تو اين شكلي بوده‌اي؟